سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجو یار

پروژه دانشجویی مقاله قضایای تحلیلی و ترکیبی با pdf

علی م دیدگاه

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 پروژه دانشجویی مقاله قضایای تحلیلی و ترکیبی با pdf دارای 56 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد پروژه دانشجویی مقاله قضایای تحلیلی و ترکیبی با pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه دانشجویی مقاله قضایای تحلیلی و ترکیبی با pdf

چکیده  
مقدّمه  
کانت و قضایای تحلیلی  
1 تعاریف قضایای تحلیلی نزد کانت  
الف. تعریف احکام تحلیلی در «تمهیدات»  
ب. تعریف احکام تحلیلی در «نقد عقل محض»  
2 اصل «عدم تناقض»؛ معیار تشخیص احکام تحلیلی  
تفاوت تعاریف کانت  
3 برخی از ویژگى‏های احکام تحلیلی نزد کانت  
الف. امکان تجربی بودن ماده احکام تحلیلی  
ب. خروج لوازم موضوع از احکام تحلیلی  
تعاریف سایر فلاسفه از «احکام تحلیلی»  
1 تعاریف فیلسوفان پیش از لایب‏نیتس  
2 تعریف لایب‏نیتس  
3 تعریف هیوم  
4 تعریف میل  
5 تعریف آیر  
تفاوت تعریف کانت و آیر  
6 تعریف فرگه  
7 تعریف کواین  
8 تعاریف کارناپ  
9 تعریف هاسپرس  
10 تعریف آیه‏اللّه جوادی آملی  
11 تعریف آیه‏اللّه مصباح  
جمع‏بندی تعاریف  
1 دسته‏بندی تعاریف به لحاظ عناصر مفهومی و ویژگى‏ها  
الف. ویژگى‏های مورد اتفاق  
ب. ویژگى‏های مورد اختلاف  
1) تعمیم احکام تحلیلی به محمولات لازم موضوع  
2) گزارش احکام تحلیلی از عالم واقع یا عدم آن  
3) ارتباط قضایای تحلیلی با معانی الفاظ  
4) تعریف حقیقی و تعریف به لوازم  
5) نحوه ارجاع تعاریف غیرحقیقی به تعاریف حقیقی  
2 دسته‏بندی تعاریف به لحاظ گستره معنایی و مصادیق  
دسته اول: تعریف تحلیلی به مقوّمات  
دسته دوم: تعریف به مقوّمات یا لوازم بیّن  
دسته سوم: تعریف به مقوّمات یا لوازم  
مبانی تعریف  
1 مبنا و هدف از تقسیم قضایا به تحلیلی و ترکیبی  
الف. بررسی اهداف  
ب. هدف مطلوب  
2 عدم اختصاص قضایای تحلیلی به قضایای موجبه  
الف. دیدگاه لایب‏نیتس و کانت  
ب. بررسی مسئله  
اقسام قضایای سالبه  
ج. راه حل و نظر مختار در قضایای سالبه  
3 عدم اختصاص قضایای تحلیلی به قضایای صادق  
الف) تبیین مسئله  
ب) نظر مختار  
4 عدم اختصاص قضایای تحلیلی به قضایای حملی  
5 قضایا؛ مقسم صحیح تحلیلی و ترکیبی  
6 حاصل کلام  
معنای عام و تعریف مختار «تحلیلی»  
1 تعریف مختار «قضایای تحلیلی»  
2 تعریف «قضایای ترکیبی»  
3 مطلق‏بودن قضایای تحلیلی  
نقد و بررسی تعاریف دیگر  
1 نارسایی از حیث حقیقی نبودن تعریف  
2 نادرستی تعاریف وابسته به واژه «معانی الفاظ»  
3 فقدان جامعیت تعاریف مشتمل بر مفهوم «راه تشخیص صدق»  
4 نادرستی تعریف از راه «عدم گزارش از واقع»  
5 فقدان جامعیت تعریف از راه «اندراج یا عینیت موضوع و محمول»  
6 عدم کفایت تعمیم تحلیلی به لوازم موضوع  
7 ناسازگاری تعریف به «مستلزم تناقض بودن انکار آنها» با تعریف به «عینیت یا اندارج محمول در موضوع»  
حاصل کلام  
••• منابع  

بخشی از منابع و مراجع پروژه پروژه دانشجویی مقاله قضایای تحلیلی و ترکیبی با pdf

ـ ابوترابی، احمد، ماهیت قضایای تحلیلی نزد فلاسفه غرب و منطق‏دانان مسلمان، رساله دکتری، رشته فلسفه تطبیقی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس‏سره، 1386

ـ جوادی آملی، عبداللّه، فطرت در قرآن، تنظیم و ویرایش محمّدرضا مصطفى‏پور، قم، اسراء، 1378

ـ حسین‏زاده، محمّد، درآمدی بر معرفت‏شناسی و مبانی معرفت دینی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس‏سره، 1386، چ دوم

ـ کارناپ، رودولف، غلبه بر متافیزیک از طریق تحلیل منطقی زبان، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهی، در: بهاءالدین خرّمشاهی، نظری اجمالی و انتقادی به پوزیتیویسم منطقی، تهران، علمی و فرهنگی، 1361

ـ مصباح، محمّدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1379، چ دوم، ج 1

ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، الحکمه‏المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1981، ط. الثالثه، ج 1

ـ میرداماد، میرمحمّدباقر بن محمّدحسین استرآبادی، الافق‏المبین، به اهتمام عبداللّه نورانی، در: مصنّفات میرداماد، تهران، دانشگاه تهران، 1385، ج 2

- Ayer, Alfred Jules, Language, Truth and Logic, New York, Dover Publications,

- Carnap, Rudolf, An Introduction to the Philosophy of Science, (Philosophical Foundations of Physics), ed. by Martin Gardner, New York & London, Basic Book,

- Copleston, Frederick S.J., A History of Philosophy, New York and, Doubleday, 1960, v

- Haack, Susan, Philosophy of Logics, Cambridge University Press,

- Hospers, John, An Introduction to Philosophical Analysis, N.J., Prentice-Hall & Englewood Cliffs, 1967, 2nd

- Hume, David, “An Enquiry Concerning Human Understanding”, in David Hume, An Enquiry Concerning Human Understanding – My Own Life – An Abstract of a Treatise of Human Nature, Introduction Notes, ed. by David Hume, Arrangement by Antony Flew, Open Court Publishing Co

- Kant, Immanuel, Critique of Pure Reason, trans. by Norman Kemp Smith, New York, St. Martin’s Press,

- —– , Prolegomena to any Future Metaphysics, trans by Gary Hatfield, Cambridge University Press,

- Leibniz, Gottfried Wilhelm Von, New Essays on Human Understanding, trans. and ed. by Peter Remnant and Bennett Jonathan, Cambridge University Press,

- Mill, John Stuart, A System of Logic, New York & London, Harper & Brothers,

- Quine, Willard Van Orman, “Two Dogmas of Empiricism”, in From a Logical Point of View, London, Harvard University Press, 1963, Second ed. revised

چکیده

تعاریف متعددی از قضایای (یا احکام) تحلیلی در فلسفه غرب شده است. تعریف لایبنیتز، هیوم، کانت، آیر، میل، فرگه و کواین از جمله مهم‏ترین تعاریف قضایای تحلیلی در فلسفه غرب است. این تعاریف به لحاظ مصداق در سه دسته اخص، خاص و اعم قرار مى‏گیرند. برای دست‏یابی به تعریف صحیح، باید دید کدام تعریف با اهداف و مبانی این تقسیم سازگارتر است. در این مقاله، پس از تعیین اهداف و مبانی فیلسوفان غرب در این تقسیم، نشان داده شده است که هیچ‏یک از تعاریف فلسفه غرب با مبانی فلسفی آنها و با اهداف موردنظرشان سازگار نیست؛ زیرا مهم‏ترین هدف این تقسیم تفکیک حقایق عقل از حقایق واقع یا تفکیک حقایق اولیه عقل از حقایق مشتقه عقل است که این هدف نسبت به قضایای حملی و شرطی از یک‏سو، و قضایای سالبه و موجبه از سوی دیگر، و قضایای صادق و کاذب و; یکسان است. اما هیچ‏کدام از تعاریف نمى‏تواند همه انواع قضایا را دربر گیرد. به علاوه، هر یک از تعاریف ارائه شده از فلاسفه غرب، دارای نارسایى‏ها و ضعف‏های دیگری است. از این‏رو، تعریف دیگری به عنوان تعریف مختار مؤلف ارائه شده است که به نظر مى‏رسد هیچ‏یک از نارسایى‏های مذکور را ندارد. تعریف مختار اخص از تعریف اعم و اعم از تعریف خاص است، از این‏رو، مجموع تعاریف قضایای تحلیلی در چهار دسته اخص، خاص، عام و اعم قرار مى‏گیرند

کلیدواژه‏ها: قضایای تحلیلی، قضایای ترکیبی، حقایق اولیه عقل، اصل عدم تناقض، اصل هوهویت، لوازم معنا

 

مقدّمه

مهم‏ترین خاستگاه تنوّع آراء و رویکردهای گوناگون در بحث احکام تحلیلی و ترکیبی، تفاوت تعاریفی است که از «احکام تحلیلی» و به تبع آن، از «احکام ترکیبی» ارائه شده است. هرچند تفاوت قرارداد یکی از ریشه‏های تفاوتِ تعاریف به شمار مى‏آید، اما اولاً، این عامل تنها منشأ این تفاوت‏ها نیست؛ ثانیا، قراردادها نیز با توجه به نیازها، مبانی، اهداف و آثار آنها، باید متفاوت شوند. بنابراین، نمى‏توان نسبت به تفاوت تعاریف، صرفا، به عنوان «جعل اصطلاح» نگاه کرد. از این‏رو، در اینجا، ابتدا به نقل تعاریف و تحلیل آنها خواهیم پرداخت و سپس اهداف و کارایى‏های لازم و مورد انتظار از تعریف را بیان خواهیم کرد و آن‏گاه با توجه به هدفی که از بحث دنبال مى‏کنیم، تعاریف را ارزیابی خواهیم کرد و تعریف مطلوب را ارائه خواهیم داد

در مقام نقل تعاریف، مشکل اساسی این است که درباره این موضوع، مطالب قابل توجهی پیش از کانت و پس از او و به ویژه در منابع منطق و فلسفه اسلامی، وجود دارد که در آن از عنوان «تحلیلی و ترکیبی» استفاده نشده است. اما چون معمولاً کانت را آغازگر تفکیک این بحث از سایر مباحث و طرح مستقل آن مى‏دانند، از تعریف مستقیم کانت آغاز مى‏کنیم و سپس با توجه به سیر تاریخی، به دیدگاه دیگر فلاسفه غرب درباره این موضوع مى‏پردازیم، خواه آنها از عنوان «تحلیلی و ترکیبی» استفاده کرده باشند یا صرفا مطالب قابل تطبیق به این تقسیم را مطرح کرده باشند، و در بخشی مستقل با کاوش در آثار فلاسفه و منطق‏دانان مسلمان، برخی از مهم‏ترین موضوعات مرتبط و قابل مقایسه با این تفکیک را بررسی خواهیم کرد

 

کانت و قضایای تحلیلی

کانت، در کتاب‏های تمهیدات و نقد عقل محض، به تعریف «احکام تحلیلی و ترکیبی» و بیان ویژگى‏های این دو حکم پرداخته است. در تمهیدات، در پیش‏گفتار و در بحث از مسئله کلی تمهیدات، در مقام بحث از اینکه «آیا متافیزیک اصولاً ممکن است» و در بحث از اینکه «شناخت از عقل محض چگونه ممکن است»،4 اصلِ تقسیم احکام به تحلیلی و ترکیبی، تعریف این دونوع حکم، امکان احکام تحلیلی، متضمّن بودن یا نبودن این دو نوع حکم نسبت به شناختِ افزوده، ارتباط آنها با اصل «عدم تناقض»، پیشین بودن احکام تحلیلی و پسین بودن احکام تجربی، مطرح شده است

در کتاب نقد عقل محض، در چند موضع، به صورت مستقیم بحث از احکام تحلیلی و ترکیبی وجود دارد: در فصل سوم از ویرایش دوم، کانت در مقامِ اثبات نیاز فلسفه به دانشی که اصل‏های پیشین و امکان آن را معیّن مى‏کند، اهمیتِ احکام تحلیلی را، به‏ویژه از این نظر که بزرگ‏ترین کار خرد همان تحلیل مفاهیم است و دست‏کم، به لحاظ صوری چنان است که گویا دانش‏های تازه‏ای مى‏دهد، مورد بررسی و تبیین قرار مى‏دهد.5 در فصل چهارم همین بخش نیز به تقسیمو تعریف احکام تحلیلی مى‏پردازد و بر پیشین بودن و نقش اصل «عدم تناقض» در آن تأکید مى‏ورزد.6 در همین کتاب، فصلی را به عنوان «بالاترین منشأ احکام تحلیلی» مى‏گشاید و در اینفصل، اصل «عدم تناقض» را اصل کلی و گویای هر شناخت تحلیلی به شمار مى‏آورد و به تناسب، تعریف احکام تحلیلی را بر احکام سالبه نیز تطبیق مى‏کند

نکته قابل توجه در بحث از احکام تحلیلی در کتاب تمهیدات، این است که وی سه نوع حکم را از یکدیگر تفکیک مى‏کند

اول. احکام تحلیلی که صرفا شکافتن مفهوم موضوع است

دوم. احکام تجربی که از مشاهده عالم حس به‏دست مى‏آیند

سوم. احکام ترکیبی پیشین که از عقل محض و فاهمه محض به‏دست مى‏آیند

این تفکیک سه بخشی، احکام تحلیلی را در برابر احکام عقلی نیز قرار مى‏دهد؛8 یعنیهمان چیزی که اثبات‏گرایان، به‏ویژه نواثبات‏گرایان، بر آن تأکید دارند. اثبات‏گرایان تلاش مى‏کنند با تحلیلی نشان دادن همه احکام غیرتجربی، به تقسیمی دوگانه برسند و مرز تجربه‏گرایی و عقل‏گرایی را وجود یا عدم «احکام ترکیبی پیشین» قرار دهند و در نهایت، آن را منکر شوند و با نفی احکام ترکیبی پیشین، شناخت عقلی را به کلی انکار کنند

نکته قابل توجه در مطالبِ نقد عقل محض، در بحث از منشأ احکام ترکیبی، تأکید کانت بر این مطلب است که اگر این‏گونه گزاره‏ها را با ما به ازای خارجی آنها مرتبط کنیم گزاره‏های ما به نوعی، بازی با تصورات‏اند و سپس اشاره‏ای به بى‏معنا بودن چنین گزاره‏هایی مى‏کند.9 اینبحث مى‏تواند یکی از سوابق ادعای «بى‏معنا بودن گزاره‏های متافیزیکی» نزد اثبات‏گرایان و فلاسفه تحلیلی به شمار آید

1 تعاریف قضایای تحلیلی نزد کانت

مهم‏ترین عبارات کانت، که در آنها به نحوی به تعریف «احکام تحلیلی» پرداخته شده است، عبارتند از

الف. تعریف احکام تحلیلی در «تمهیدات»

اما احکام هر منشأی که داشته باشند و مطابق با هر شکل منطقی که ساخته شده باشند، معذلک هنوز تمایزی میان آنها به جهت محتوایشان وجود دارد که به حسب آن، یا صرفا توضیحى‏اند10 و چیزی به محتوای شناخت نمى‏افزایند یاافزاینده‏اند11 و شناخت مفروض با آنها توسعه12 مى‏یابد. اوّلی را مى‏توان «احکامتحلیلی» و دومی را «ترکیبی» نامید. احکام تحلیلی چیزی جز آنچه قبلاً در مفهوم موضوع بالفعل13 ـ هر چند نه چنان روشن و نه با همان آگاهی14 یعنی با همانآگاهی که در محمول فهمیده مى‏شودـ فهمیده شده است، بیان نمى‏کنند. اگر بگویم: «هر جسمی ممتد است» به مفهوم خود از «جسم» کمترین افزایشی نداده‏ام، بلکه صرفا آن را تحلیل کرده‏ام؛ چون «امتداد» پیش از این حکم ـ هرچند نه به این وضوح ـ در مفهوم قبلی از این حکم، واقعا در مفهوم «جسم» تصور شده است. بنابراین، این حکم تحلیلی است، بر خلاف این قضیه که «برخی اجسام سنگین‏اند.» در این قضیه، محمول چیزی را دربر دارد که واقعا در مفهوم کلی «جسم» تصور نشده است. بنابراین، به شناخت من توسعه مى‏دهد؛ چون چیزی به مفهوم من مى‏افزاید و بنابراین، باید «حکم ترکیبی» نامیده شود

ب. تعریف احکام تحلیلی در «نقد عقل محض»

وی در نقد عقل محض «احکام تحلیلی و ترکیبی» را این‏گونه تعریف کرده است

در همه احکامی که نسبت موضوع به محمول فهمیده مى‏شود ـ من در اینجا صرفا با در نظر گرفتن احکام ایجابی سخن مى‏گویم؛ زیرا پس از آن، کاربرد آن در احکام سلبی به آسانی انجام مى‏شود ـ این نسبت به دو گونه متفاوت امکان‏پذیر است: یا محمول «ب» به موضوع «الف» چنان تعلّق دارد که «به صورت مستتر»16در موضوع «الف» مندرج شده است، یا «ب» بیرون از مفهوم «الف» قرار دارد، هرچند واقعا در ارتباط با آن است. مورد اوّلی را، «حکم تحلیلی»، و دیگری را «ترکیبی» مى‏نامم. پس «احکام تحلیلی» احکامى‏اند که نسبت محمول به موضوع آنها از طریق «این‏همانی» فهمیده شده است

وی در ادامه همین عبارت، به ویژگی «توضیحی» احکام تحلیلی و «توسیعی» احکام ترکیبی مى‏پردازد و همان مثالی را ذکر مى‏کند که در تمهیدات آورده بود

2 اصل «عدم تناقض»؛ معیار تشخیص احکام تحلیلی

وی همچنین اصل «عدم تناقض» را نیز به عنوان یکی از راه‏های شناخت احکام تحلیلی به‏شمار مى‏آورد. در این باره از کانت دو گونه عبارت نقل شده است. از برخی عبارات او چنین برمى‏آید که اصل «عدم تناقض» یکی از راه‏های شناخت احکام تحلیلی است؛ اما عبارات دیگری از او حاکی از این هستند که او اصل «عدم تناقض» را معیاری جامع و مانع برای شناخت احکام تحلیلی مى‏داند. عبارت ذیل از نوع اول است

اگر حکمْ تحلیلی است، خواه ایجابی باشد یا سلبی، صدق آن همیشه به صورت روشن، به وسیله اصل «عدم تناقض» شناخته مى‏شود؛ زیرا نقیض مفهومِ مندرج و متصوّر در موضوع، به حق باید انکار شود، و چون نقیض آن مفهوم مفهوم محمول با موضوع متناقص است، خود مفهوم خود مفهوم محمول را باید به صورت ضروری، نسبت به آن موضوع تصدیق کرد. از این‏رو، اصل «عدم تناقض» باید به منزله اصلی کلی و کاملاً کافی برای همه شناخت‏های تحلیلی شناخته شود

اما تعبیر دیگری از کانت وجود دارد که مخاطب را مطمئن مى‏سازد که «ویژگی استلزام ارتکاب تناقض در صورت نفی تحلیلی» به عنوان تعریف (یا معیار) جامع و مانع در کلام او به کار رفته است. او در تمهیدات تصریح مى‏کند که در احکام ترکیبی نیز اصل «امتناع تناقض» مورد استفاده است، اما در این احکام، اصل «امتناع تناقض» یکی از معیارهای شناخت است، نه تمام آن؛ یعنی احکام ترکیبی، چه پیشین و چه پسین، صرفا ناشی از اصل «عدم تناقض» نیستند، بلکه نیاز به اصل یا اصول دیگری دارند،20 بر خلاف احکام تحلیلی که در آنها اصل «امتناع تناقض»برای تصدیق آنها کافی است

از عباراتی که به طور مستقیم نقل شد، سه ویژگی برای احکام تحلیلی قابل استفاده است

1 اندراج مفهوم محمول در مفهوم موضوع به صورت صریح و روشن یا غیر صریح و حتی ناخودآگاه؛

2 خالی بودن احکام تحلیلی از هرگونه شناخت تازه بیش از آنچه در مفهوم موضوع تصور شده است

3 استلزام ارتکاب تناقض در صورت نفی گزاره‏های تحلیلی

قابل توجه است که معمولاً ویژگی اول را به عنوان تعریف گزاره‏های تحلیلی به کانت نسبت مى‏دهند و گاهی نیز ویژگی سوم را هم به عنوان تعریفی دیگر از کانت برای احکام تحلیلی ذکر مى‏کنند. اما صرف‏نظر از شیوه بیانِ کانت و سیاق کلام او، ویژگی اول یاد شده در بالا، بیشتر شبیه تعریفی ماهوی از احکام تحلیلی است و ویژگی دوم مشابه یکی از لوازم، و ویژگی سوم از قبیل معیارِ شناخت احکام تحلیلی

تفاوت تعاریف کانت

عباراتی که از کانت نقل شد، نشان مى‏دهند که او در هنگام ذکر ویژگی اول و دوم، کاملاً در مقام ارائه تعریفی جامع و مانع بوده است، اما نسبت به ویژگی سوم، از مطلب دومی که از وی نقل شد، یعنی اینکه «هر گزاره‏ای که برای فهم صدق آن به چیزی بیش از رعایت اصل “امتناع تناقض” نیازی نباشد، تحلیلی است»، مى‏توان به دست آورد که با این قید، یعنی قید «عدم نیاز به بیش از اصل عدم تناقض» ویژگی ارتکاب تناقض، مطابق نظر کانت، در صورت نفی گزاره‏های تحلیلی، به عنوان تعریف یا معیار جامع و مانع به کار رفته است

بنابراین، مى‏توان گفت: کانت سه راه مستقل و کامل برای شناخت احکام تحلیلی ارائه داده و سه ویژگی مذکور در کلام او، هر یک به عنوان راهی جامع و مانع از سوی او معرفی شده‏اند. از این‏رو، تصریح مى‏کند: منشأ خطای کسانی که تصور کرده‏اند به صرف اینکه مى‏توان همه نتایج ریاضی را از اصل «عدم تناقض» به دست آورد و در نتیجه، مى‏توان گفت ریاضیات تحلیلی است، همین است؛ زیرا ممکن است استفاده از اصل «عدم تناقض» در یک گزاره نه به دلیل تحلیلی بودن آن، بلکه به این دلیل باشد که پیش از آن، گزاره‏ای ترکیبی مفروض بوده است و صدق این گزاره و تطبیق آن با اصل «عدم تناقض» به‏دلیل آن گزاره ترکیبی مفروض باشد

درباره این تعاریف، از حیث تعریف بودن، نکاتی مطرح است که یکی از مهم‏ترین آنها نحوه ارتباط این تعاریف با یکدیگر و نسبت آنها با احکام تحلیلی است. مراد از «نسبت تعاریف با یکدیگر» این است که آیا این سه تعریف به لحاظ مصداقْ تساوی دارند یا به لحاظ مصادیق آنها میان تعاریف، تعارضی وجود دارد، و اگر چنین است به نظر کانت، کدام تعریف مقدّم است؟

3 برخی از ویژگى‏های احکام تحلیلی نزد کانت

کانت در مقام بیان مصادیق احکام تحلیلی نیز توضیحاتی برای احکام تحلیلی ذکر مى‏کند که در تبیین مفهوم آنها تأثیرگذار است. به برخی از مهم‏ترین آنها اشاره مى‏کنیم

الف. امکان تجربی بودن ماده احکام تحلیلی

وی تصریح مى‏کند که ماده احکام تحلیلی مى‏تواند تجربی باشد؛ زیرا در میان قضایایی هم که ماده آنها تجربی است، قضایایی هستند که سلب محمول از موضوع آنها بدون ارتکاب تناقض، امکان ندارد و ما برای فهم درستی آنها، علاوه بر تصور موضوع، به تجربه‏ای نیاز نداریم. کانت قضیه «هر جسمی ممتد است» و «هیچ جسمی بدون امتداد نیست» را از جمله قضایای تحلیلی دارای ماده تجربی مى‏داند

ب. خروج لوازم موضوع از احکام تحلیلی

کانت در تمهیدات، در مقام بررسی وضعیت حساب و هندسه، به نکته‏ای اشاره مى‏کند که راز اساسی اختلاف او با برخی فیلسوفان قبل و بعد از او مثل نواثبات‏گرایان است. آن نکته این است که احکام تحلیلی شامل قضایایی نمى‏شوند که محمولات آنها از لوازم موضوعند

توضیح آنکه طبق یکی از تعاریف کانت، احکام تحلیلی احکامى‏اند که مفهوم محمول در مفهوم موضوع مندرج، یا محمول عین موضوع باشد. او بر اساس این تعریف، به مقابله با کسانی مى‏پردازد که ریاضیات را از احکام تحلیلی مى‏دانند. وی مى‏گوید

آنچه ما را وادار مى‏سازد که معتقد شویم ـ در اینجا ـ محمول این‏گونه احکام قطعی (احکام ریاضی) قبلاً در مفهوم ما مفهوم موضوع قرار داشته و این احکام تحلیلی است، صرفا ابهام عبارت است؛ یعنی ما ناچاریم محمول خاصی را در اندیشه به مفهوم مفروض بیفزاییم که این ضرورت از قبل ملازم این مفاهیم است. اما، مسئله این نیست که ما چه چیزی را باید به این مفاهیم بیفزاییم، بلکه این است که چه چیزی را ـ هرچند به صورت مبهم ـ واقعا در آن در مفهوم موضوع تصور مى‏کنیم. بنابراین، روشن شد که این محمول، که در واقع به صورت ضروری ملازم این‏گونه مفاهیم است، نباید مستقیما ملازم آن باشد، بلکه از طریق یک شهود باید به آن افزوده شود

دو نکته اساسی در عبارت مزبور گنجانده شده است: یکی اینکه کانت تصریح مى‏کند احکام تحلیلی شامل لوازم مفهوم موضوع نمى‏گردند؛ چون لازمه معنا در درون مفهوم موضوع نیست؛ و ثانیا، منشأ ادراک این لوازم، نوعی شهود است

اشاره کانت به این دو نکته از یک‏سو، نشان‏دهنده توجه عمیق او به برخی اشکالاتی است که بعدا اثبات‏گرایان به او کرده‏اند، و از سوی دیگر، دلیل توجه او به این نکته است که باید توجیهی معرفت‏شناختی برای منبع مفاهیمِ ملازم یک مفهوم پیدا کند و از این‏رو، چون جایگاه این مفاهیم را در مفهوم موضوع نمى‏داند، منبع آن را نوعی شهود به شمار مى‏آورد

تعاریف سایر فلاسفه از «احکام تحلیلی»

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی:

پروژه دانشجویی مقاله روش استقرائی از دیدگاه تطبیقی با pdf

علی م دیدگاه

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 پروژه دانشجویی مقاله روش استقرائی از دیدگاه تطبیقی با pdf دارای 31 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد پروژه دانشجویی مقاله روش استقرائی از دیدگاه تطبیقی با pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه دانشجویی مقاله روش استقرائی از دیدگاه تطبیقی با pdf

چکیده  
مقدّمه  
تعریف «استقرا»  
الف. استقرا از دیدگاه فیلسوفان مسلمان  
ب. استقرا از دیدگاه غربیان  
استقرا؛ یقینی یا ظنّی؟  
الف. دیدگاه فیلسوفان مسلمان  
ب. دیدگاه غربیان  
1 رویکرد پیش‏فرض محور196  
2 رویکرد عمل‏گرایانه200  
3 رویکرد استقرائی202  
4 رویکرد احتمال‏گرایانه205  
5 رویکرد موازنه تأمّلی208  
6 رویکرد طبیعت‏گرایانه210  
7 رویکرد معناباورانه212  
8 رویکرد زبان عرفی214  
ج. دیدگاه جزم‏گرایانه  
نتیجه‏گیری  
منابع  

بخشی از منابع و مراجع پروژه پروژه دانشجویی مقاله روش استقرائی از دیدگاه تطبیقی با pdf

- ابن‏سینا، الاشارات، قم، نشر البلاغه، 1375، ج 1

ـ ـــــ ، الالهیّات من کتاب الشفاء، حقّقه و قدم له حسن حسن‏زاده الآملی، قم، بوستان کتاب، 1385

ـ ـــــ ، الشفاء (المنطق)، تحقیق ابوالعلاء عفیفی، قاهره، المطبعه الامیریه، 1956

ـ ـــــ ، الشفاء (المنطق)، راجعه و قدم له ابراهیم مدکور، تحقیق سعید زاید، قم، مکتبه آیه‏اللّه المرعشی النجفی، 1404

ـ ـــــ ، النجاه، ویرایش و دیباچه محمّدتقی دانش‏پژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364

ـــــ ، دانشنامه علائی (منطق و فلسفه اولی)، تصحیح و تعلیق احمد خراسانی، تهران، کتاب‏خانه فارابی، 1360

ـ ارسطو، منطق، حققه و قدم له عبدالرحمن بدوی، بیروت، دارالقلم، 1980، ج 1

ـ بهشتی، احمد، «فرق تجربه و استقرا»، کلام اسلامی 27، سال هفتم (پاییز 1377)، ص 14ـ23

ـ سبزواری، ملّاهادی، شرح المنظومه (قسم المنطق)، علق علیه حسن حسن‏زاده الآملی، قم، ناب، 1384، ج 1

ـ سهروردی، شهاب‏الدین، منطق التلویحات، حققه و قدم له على‏اکبر فیاض، تهران، دانشگاه تهران، 1334

ـ صدر، سید محمّدباقر، الاسس المنطقیه للاستقراء، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397ق

ـ طوسی، خواجه نصیرالدین، اساس الاقتباس، تصحیح مدرّس رضوی، تهران، دانشگاه تهران، 1361

ـ فارابی، محمّدبن ترخان، المنطقیات، النصوص المنطقیه، قم، منشورات مکتبه آیه‏اللّه‏المرعشی النجفی، 1408

ـ فروغی، محمّدعلی، سیر حکمت در اروپا، تهران، زوّار، 1375، ج 1

ـ مصباح، محمّدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368، ج 1

ـ مطهّری، مرتضی، مسئله شناخت، تهران، صدرا، 1371

ـ مظفّر، محمّدرضا، المنطق، تعلیق غلامرضا الفیاضی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1383ق

ـ هادوی تهرانی، مهدی، «نقادی مبانی منطقی استقراء»، کیهان اندیشه 37 (مرداد و شهریور 1370)، ص 61ـ70

- Black, Max, “Induction”, in The Encyclopedia of Philosophy ed. by Paul Edwards, London, Micmillan Publishing Co. & The Free Press, 1972, v. 4, pp. 169-

- Gillbert, Harman, “Induction: Enumerative and Hypothetical”, in A Companion to Epistemology, Jonathan Dancy and Ernst Sosa, Oxford, Blackwell, 2000, pp. 200-

- Hume, David, A Treatise of Human Nature, ed. by L.A. Selby Bigge, Oxford, Clarendon Press,

- Irwin, T. H., “Aristotle (384-322 BC)”, in Routledge Encyclopedia of Philosophy (REP), London, Routledge, 1998, v. 1. pp. 414-

- Kaplan, Mark, “Epistemic Issues in Induction”, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, London, Routledge, 1998, v. 4, pp. 745-

چکیده

در میان روش‏های رایج برای تحصیل معرفت، روش «استقرائی» از اهمیتی فراوان برخوردار است. اما این روش با تمام مزایا و اهمیتی که دارد، ظاهرا از لحاظ فلسفی یقین‏آور نیست. یقین فلسفی در صورتی حاصل مى‏گردد که بین مقدّمات استدلال و نتیجه حاصل از آن (مانند قیاس) ارتباط منطقی و تولیدی وجود داشته باشد. در استدلالات استقرائی، بین مقدّمات و نتیجه استدلال، گسست منطقی وجود دارد و مقدّمات مولّد نتیجه به شمار نمى‏آیند. بنابراین، این پرسش مطرح است که اگر استقرا یقین‏آور نیست، چگونه مى‏توان بدان اعتماد کرد؟ برای پاسخ به این سؤال، راه‏حل‏هایی متفاوت ارائه گردیده است

این نوشتار، که با رویکرد تطبیقی به مسئله استقرا نگریسته است، ضمن اشاره به تعریف «استقرا» و تفاوت‏های آن در فضای اسلامی و غربی و خلط‏هایی که از توجه نکردن به این تفاوت‏ها پدیدار گشته، به تبیین و نقد اجمالی این راه‏حل‏ها مى‏پردازد

کلیدواژه‏ها: استقرا، تجربه، یقین، قیاس، توالد ذاتی

 

مقدّمه

گرچه سقراط نیز در روش معروف «مامایی» خود از شیوه استقرا برای کشف حقیقت استفاده کرد و کوشید با بهره‏گیری از این شیوه، حقیقت را از دل مخاطب استخراج کند؛154 اما این ارسطو بود که در منطق خود از این شیوه به گونه‏ای روشمند بحث کرد و آن را به عنوان یکی از روش‏های کشف حقیقت مطرح ساخت. افلاطون با توجه به اینکه معرفت به محسوسات را معرفت حقیقی نمى‏دانست و معرفت حقیقی را مربوط به «عالم مُثُل» قلمداد مى‏کرد، ظاهرا با سوفسطاییان زمینه‏ای برای بحث نداشت؛ زیرا آنچه را سوفسطاییان نفی مى‏کردند (معرفت حسّی) افلاطون نیز قبول نداشت و آنچه را افلاطون مطرح ساخت (معرفت به مُثُل) برای سوفسطاییان اصلاً مطرح نبود. ارسطو شیوه استقرا را برای مقابله با سوفسطاییان کافی نمى‏دانست155 و از این‏رو،کوشید در کنار این شیوه، شیوه‏های بهتر دیگری پیدا کند تا با به کارگیری آنها به جنگ سوفسطاییان برود، و آن شیوه «قیاس» بود؛ زیرا تمثیل نیز مانند استقرا کارایی لازم را نداشت. استقرا ظاهرا تا پیش از عصر نوزایی، به همان معنای ارسطویی به کار مى‏رفت، ولی از این دوره، به بعد استقرا معناهایی تازه‏تر و گسترده‏تر پیدا کرد. ابتدا ما در سطور آتی، ابعاد و جوانب استقرا را در بافت اسلامی و غربی آن مى‏کاویم و سپس به طرح و نقد دیدگاه‏های مطرح در این باب مى‏پردازیم

 

تعریف «استقرا»

درباره استقرا، مانند دیگر مسائل منطقی و فلسفی، دیدگاه واحدی وجود ندارد. در این میان، دست‏کم دو دیدگاه جالب توجه هستند: دیدگاهی که به فیلسوفان مسلمان یا ارسطوییان مربوط مى‏شود و دیدگاهی که از آن غربى‏هاست. به دلیل آنکه توجه به تمایز بین استقرا به اصطلاح مشّایی و استقرا به اصطلاح غربی ممکن است جلوی برخی از خلط‏ها را بگیرد و در شفّاف کردن بحث مفید باشد، این دو دیدگاه را با تفصیل بیشتر مطرح مى‏کنیم

الف. استقرا از دیدگاه فیلسوفان مسلمان

از نظر فیلسوفان مسلمان، استقرا نوع خاصی از جست‏وجو و پژوهش است که در آن از جزئی به کلی سیر مى‏شود. این روش در مقابل دو روش دیگر، یعنی «قیاس» (سیر از کلی به جزئی) و «تمثیل» (سیر از جزئی به جزئی) قرار دارد؛ برای مثال، اگر 1a، 2a ; an، s باشند و اگر s، wباشد، آن‏گاه همه aها، wهستند

این تعریف از استقرا، که نخستین بار توسط ارسطو156 ارائه گردید، پس از او توسط ارسطوییان بدون هیچ‏گونه دخل و تصرفی مورد استفاده قرار گرفت. فارابی مى‏گوید: «الاستقراء هو تصفح شى‏ء شى‏ء من الجزئیات الداخله تحت امرمّا کلی لتصحیح حکم‏ما حکم به علی ذلک الامر بایجاب او سلب.»

او در جای دیگر نیز همین مطلب را به مناسبتی ذکر مى‏کند.158 ابن‏سینا نیز مانند سلف خود، فارابی، همین تعریف را با اندکی تفاوت بیان مى‏نماید: «انّ الاستقراء استقراء لأنّه اثبات حکم علی کلی؛ لأنّه موجود فی جزئیاته علی ابهام انّها استوفیت و منع ان یکون لها مخالف.»

او در جای دیگر، در همین اثر160 و همچنین در الاشارات،161 النجاه162 و دانش‏نامه علائی163 همین سخن را بدون کم و زیاد ذکر مى‏کند. پس از ابن‏سینا، چه کسانی مانند شیخ اشراق،164 که فلسفه مشّاء را قبول ندارند و چه کسانی مانند خواجه نصیر طوسی165 همین تعریف را از «استقرا» ارائه مى‏کنند.166 بنابراین، «استقرا» از منظر مشّاء نوعی جست‏وجو یا کاوش عمومی است که در آن مشاهده‏گر با توجه به تکرار مشاهده و تشابه موارد آن از مشاهده چند مورد جزئی، حکم کلی استخراج مى‏کند، بدون آنکه به علّیت دست پیدا کرده باشد. البته آنجا که علاوه بر تکرار مشاهده، علّیت نیز فراچنگ مى‏آید، از دید مشّاء «تجربه» نامیده مى‏شود که حجّیت دارد و یقین‏آور است

ب. استقرا از دیدگاه غربیان

غربى‏ها نسبت به استقرا تعریف عام‏تری پیشنهاد مى‏کنند. آنها معتقدند که استقرا هر نوع استدلال غیر قیاسی را دربر مى‏گیرد. به دیگر سخن، از نقطه نظر آنها، استدلال به دوگونه امکان‏پذیر است: استدلال‏های قیاسی و استدلال‏های غیرقیاسی. استدلال‏های قیاسی استدلال‏هایی هستند که نتیجه به نحوی در مقدّمات استدلال ذکر گردیده است. برای مثال، اگر «الف، ب باشد» و «هر ب، ج باشد»، مى‏توان به نحو قیاسی نتیجه گرفت که «هر الف، ج است». مشخص است که نتیجه مورد نظر، هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ محمول در مقدّمات استدلال گنجانده شده‏است. اما استدلالی که به این نحو نباشد ـ به هر نحو دیگری که باشد فرق نمى‏کند ـ استدلال استقرائی است؛ مثلاً، اگر علی تعدادی از پرتقال‏ها را امتحان کند و دریابد که هیچ کدام آنها هسته ندارد و سپس همین نتیجه را به کل پرتقال‏ها تعمیم داده، بگوید: همه پرتقال‏ها بى‏هسته‏اند، یک استدلال استقرائی کرده است. همچنین اگر او نوک کفشی را از پایین پرده‏ای ببیند و سپس نتیجه بگیرد که کسی در آنجا ایستاده است، استدلال استقرائی کرده است.167 بنابراین، نباید بین استقرا درفضای اسلامی و استقرا در فضای غربی خلط کرد

استقرا در میان فیلسوفان مسلمان، اعم از ارسطوییان و نوافلاطونیان، به معنای «جست‏وجوی ناتمام غیر علمی» است؛ و اما در اصطلاح غربى‏ها، دامنه استقرا بسی وسیع‏تر از این حرف‏هاست؛ اموری مانند تجربه، تمثیل، گمانه‏زنی و مانند آن را دربرمى‏گیرد. البته باید خاطرنشان کرد که آنچه موجب تفاوت این دو اصطلاح مى‏گردد، این نیست که استقرا در فضای اسلامی به تجربه اطلاق نمى‏گردد، اما در فضای غربی این امر امکان‏پذیر است؛ زیرا اطلاق استقرا به تجربه در اصطلاح غربی آن موجب تفاوت آن با استقرای مشّایی نمى‏گردد؛ چراکه «تجربه» در اصطلاح جدید، همان تجربه در اصطلاح مشّاء نیست. تجربه در اصطلاح مشّاء، موجب علم به ماهیت شى‏ء است و از این‏رو، یقین‏آور؛ اما تجربه در اصطلاح جدید، هیچ‏گاه گفته نشده که موجب علم به ماهیت شى‏ء است و از این‏رو، موجب یقین نیست و از این نظر، حکم استقرا را دارد. بنابراین، تفاوت آنها در شمول یا عدم شمول تجربه نیست، بلکه تفاوت آنها در شمول و عدم شمول اموری مانند تمثیل، گمانه‏زنی و مسائلی از این قبیل است. استقرای مشّائی هیچ‏گاه اموری مانند تمثیل را دربر نمى‏گیرد، بلکه با آن در تقابل است. اما استقرای غربی ـ همان‏گونه که مشاهده کردیم ـ شامل این قبیل امور است. عدم توجه به تمایز بین این دو تعریف موجب خلط‏هایی شده است که در صورت توجه به آن، مى‏شد از وقوع آنها جلوگیری کرد. از آنچه گفته شد دو مطلب آشکار مى‏گردد

الف. استقرای مشّائی و تجربه مشّائی دو بحث کاملاً متفاوتند و هیچ کدام ربطی به دیگری ندارد. به بیان دیگر، ارسطو و پیروان او تأکید دارند که استقرا یک روش عامیانه و غیر علمی برای رسیدن به احکام کلی است و از این‏رو، استقرا از منظر آنها، یقین‏آور نیست و نمى‏توان با عنایت به آن چیزی را به گونه‏ای یقینی اثبات یا نفی کرد. اما تجربه مورد نظر آنها، بر خلاف استقرا، یک روش کاملاً علمی است که با استفاده از آن مى‏توان به یقین دست یازید و بدین روی، مى‏توان از مجرّبات مشّائی ـ نه مجرّبات علمی ـ به عنوان مقدّمات برهان بهره جست. ارسطو روش رسیدن به حقیقت را منحصر در قیاس مى‏داند و مجرّبات را به عنوان یکی از مقدّمات قیاس برهانی مى‏پذیرد. این در حالی است که او روش‏هایی مانند استقرا و تمثیل را برای رسیدن به حقیقت قبول ندارد.168 فارابی نیز روش تجربی مذکور را به عنوان روش یقینی پذیرفته و روش استقرائی را مردود شمرده است: «; الفرق بینها التجربه و بین الاستقراء أنّ الاستقراء هو ما لم یحصل عنه‏الیقین الضروری بالحکم‏الکلی و التجربه هی ما یحصل عنهاالیقین‏بالحکم الکلی.»

ابن‏سینا درباره فلسفه تفاوت استقرا با تجربه تصریح مى‏کند که در استقرا، صرفا مشاهده صورت مى‏گیرد؛ اما در تجربه صرف مشاهده نیست، بلکه به کمک قیاس خفی، یعنی قاعده «اتفاق» علّیت اصطیاد مى‏گردد، و چون به علت (مانند طبیعت سقمونیا) مى‏رسیم هر جا علت را دیدیم، بدون شک به معلول آن (مثل اسهال صفرا) نیز پی مى‏بریم. بنابراین، نباید گفت استقرا و تجربه فرقی ندارند صرفا به این دلیل که ظاهر آنها یکسان است و تکرار در هر دو نهفته؛ زیرا در تجربه صرف تکرار نیست، بلکه تکرار تجربه وسیله‏ای است برای رسیدن به علت و پس از رسیدن به علت است که یک گزاره تجربی به اصطلاح مشّائی تحقق پیدا مى‏کند. «; انّه لما تحقّق انّ السقمونیا یعرض له اسهال الصفراء و تبیّن ذلک علی سبیل التکرار الکثیر، علم ان لیس ذلک اتفاقا؛ فانّ الاتفاقی لایکون دائما او اکثریا. فعلم ان ذلک شى‏ء یوجبه السقمونیا طبعا اذ لایصحّ ان یکون اختیارا; . انّ التجربه لیست تفید العلم لکثره مایشاهد علی ذلک الحکم فقط، بل لاقتران قیاس; .»

وی در جاهای دیگر نیز بر این نکته تأکید دارد.171 به قول خواجه نصیر طوسی، در استقرا صرف مشاهده است؛ اما در تجربه دو رکن اساسی وجود دارند: مشاهده مکرّر و قیاس خفی.172 منظور از «قیاس خفی» همان قاعده «اتفاق» است که پیش از این نیز در کلمات ابن‏سینا مشاهده کردیم. بنابراین، «استقرا» در اصطلاح مشّائیان، که عمدتا مبتکر این روش بوده‏اند، به معنای جست‏وجوی عمومی و غیر علمی است که هر کس مى‏تواند با توجه به وسع خود، آن را انجام دهد و در نهایت، از طریق آن به یک حکم کلی برسد. اما «تجربه» در اصطلاح آنها، شیوه‏ای نسبتا روشمند و ضابطه‏مند مبتنی بر تکرار مشاهده و قیاس خفی است و در نهایت، وصول به ماهیت و علت در آن امری مسلّم به شمار مى‏رود

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی:

پروژه دانشجویی مقاله علم ‏گرایی انسان‏ محور کانت و تأثیرات آن بر

علی م دیدگاه

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 پروژه دانشجویی مقاله علم ‏گرایی انسان‏ محور کانت و تأثیرات آن بر نظریه اخلاقی و دینی او با pdf دارای 31 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد پروژه دانشجویی مقاله علم ‏گرایی انسان‏ محور کانت و تأثیرات آن بر نظریه اخلاقی و دینی او با pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه دانشجویی مقاله علم ‏گرایی انسان‏ محور کانت و تأثیرات آن بر نظریه اخلاقی و دینی او با pdf

چکیده  
مقدّمه  
ویژگى‏ های علم‏ گرایی کانت  
1 امکان احکام تألیفی پیشین  
2 کاربرد و محدودیت در عالم تجربه  
3 زمینه و خاستگاه تجربی  
4 انقلاب کوپرنیکی  
نتایج علم‏گرایی انسان‏محور کانت  
اخلاق متأثّر از علم‏گرایی انسان‏محور کانت  
ویژگى‏های انسانی اخلاق کانت  
دین متأثر از علم‏گرایی انسان‏محور  
نتیجه‏گیری  
منابع  

بخشی از منابع و مراجع پروژه پروژه دانشجویی مقاله علم ‏گرایی انسان‏ محور کانت و تأثیرات آن بر نظریه اخلاقی و دینی او با pdf

ـ الیاده، میرچا، فرهنگ و دین، ترجمه هیأت مترجمان، زیرنظر بهاءالدین خرّمشاهی، تهران، طرح نو، 1374

ـ حدّاد عادل، غلامعلی، «تأثیر کانت بر تفکر دینی مغرب زمین»، قبسات 2 (زمستان 1375)، ص 90ـ105

ـ خراسانی، محمّد شرف‏الدین، از برونه تا کانت، تهران، علمی و فرهنگی، 1376

ـ کاپستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، علمی و فرهنگی / سروش، 1372

ـ کانت، ایمانوئل، تمهیدات، ترجمه غلامعلی حدّاد عادل، تهران، نشر دانشگاهی، 1370

ـ ـــــ ، دین در محدوده عقل محض، ترجمه منوچهر صانعی درّه‏بیدی، تهران، نقش و نگار، 1381

ـ کورنر، اشتفان، فلسفه کانت، ترجمه عزّت‏اللّه فولادوند، تهران، خوارزمی، 1367

ـ مجتهدی، کریم، فلسفه نقّادی کانت، تهران، امیرکیبر، 1378

ـ مگی، برایان، فلاسفه بزرگ، ترجمه عزّت‏اللّه فولادوند، تهران، خوارزمی، 1372

ـ هایدگر، مارتین، «عصر تصویر جهان»، ترجمه یوسف اباذری، ارغنون12 (زمستان 1375)، ص 1ـ20

- Ewing, A.C., A Short Commentary on Kants Critique of Pure Reason, The University of Chicago Press,

- Guyer, Paul, “Kant, Immanuel”, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, ed. by Edward Graig, Routledge, 1998, v. 5, pp. 177-

- Kant, Immanuel, Critique of Pure Reason, Trans. by Paul Guyer & Allen Wood, Cambridge University Press,

- Mc. Cormick, Matt, “Immanuel Kant, Metaphysics”, in Internet Encyclopedia of Philosophy

- Walsh, W. H., “Kant”, The Encyclopedia of Philosophy, ed. by Paul Edwards, New York, The Mc. Millan Press,

چکیده

نگرش کانت به علم، به ویژه علم تجربی و پیشرفت‏های فزاینده آن و سپس تبیین و نقّادی مابعدالطبیعه بر این اساس، پس از او تأثیرات گسترده‏ای داشته است که هنوز هم ادامه دارد

در این فرایند، کانت معیارهای علم یقینی را، که متأثر از علوم تجربى‏اند، در امکان صدور حکم تألیفی، تجربی بودن، محدودیت در عرصه تجربه و مانند آن ذکر کرده و مابعدالطبیعه و دین را از حوزه یقین علمی خارج ساخته است. از سوی دیگر، کانت از ادامه‏دهندگان خط فکر انسان‏ محوری (سوبژکتیویسم) در غرب است و تا حدّی آن را به اوج رسانده. در نتیجه این امر، انسان کانتی ضمن محدود شدن در عرصه عالم پدیدار، تنها خود را محور هستی و حقیقت مى‏پندارد که با محرومیت از مابعدالطبیعه عقلانی، تلاش دارد برای خود، اخلاق و دین مورد نظر را وضع نماید. ویژگی این اخلاق آن است که صرفا یک اخلاق انسانی و تنها در خدمت خواست‏ها و تمایلات انسان قرار دارد و از هرگونه معیار و ارزش‏های الهی تهی است. این ویژگی در نگرش دینی کانت نیز تداوم مى‏یابد، تا آنجا که او اخلاق را اساس دین دانسته و برای انسان‏ها دین اخلاقی عقلانی تهی از مبدأ الهی تجویز کرده است. این همان انسانی کردن حقایق الهی و راززدایی از هستی توسط کانت و مهم‏ترین نتیجه آن نسبى‏گرایی است

کلیدواژه‏ها: تجربه، انقلاب کوپرنیکی، اراده، تکلیف، انسان‏ محوری، انسانی شدن، فضیلت، سعادت، دین

 

مقدّمه

در دوره جدید، دو پدیده مهم با هم ارتباط و همبستگی ذاتی مى‏یابند: اول توجه فوق‏العاده به علوم ریاضی و فیزیکی، بخصوص علوم تجربی، که از آن مى‏توان به «علم‏گرایی» تعبیر کرد؛ چراکه علم تجربی و اصول آن، معیار حقّانیت و حقیقت گردیده است و ارزش علوم دیگر نیز بر پایه آن سنجیده مى‏شود. دوم تغییر نسبت انسان با هستی و خدا است که از جمله نتایج آن، محوریت یافتن انسان در نسبت با جهان و خدا است. این امر هرچند از سوی دکارت از بعد فلسفی آغاز گردید، اما به نحوی اوج آن در فلسفه کانت مشاهده مى‏گردد

بنابراین، در فلسفه کانت، چند امر مهم وجود دارند: اول تعیین حدود شناسایی انسان؛ دوم تثبیت اصول و پایه‏های علم تجربی و ریاضی؛ سوم ردّ امکان مابعدالطبیعه؛ و چهارم تفسیر اخلاق و دین براساس اصول علم تجربی و دیدگاه انسان‏محوری. در نتیجه این طرح، اولاً، شناسایی انسان به عالم تجربه محدود مى‏شود. ثانیا، معیار حقیقت تنها از همین طریق قابل حصول مى‏گردد. ثالثا، انسان مبنای حقّانیت و تفسیر هستی و حقایق آن، از جمله خدا، اخلاق و دین مى‏شود که نتیجه اینها، انسانی شدن امور الهی و راززدایی از حقایق هستی و تبدیل شدن جهان به جهانی راززدایی شده است

از این‏رو، در این مقاله ضمن تبیین اصول و ویژگى‏های علم کانتی و بررسی مصادیق آن، تلاش شده است تا تسلّط و تأثیرگذاری این دیدگاه علمی همراه با نگرش انسان‏محور کانت بر فلسفه اخلاق و دین او نشان داده شود و تأثیرات بعدی آن نیز ملاحظه شود

 

ویژگى‏های علم‏ گرایی کانت

در دید کانت، تفکیک علم از غیر علم، بخصوص مابعدالطبیعه، دارای اهمیت خاصی است. از این‏رو، او تلاش دارد صفاتی را مختص علم بیابد یا وضع کند که در مابعدالطبیعه امکان اطلاق صفت بر آنها وجود نداشته است تا از این طریق، ابطال دعاوی طرف‏داران مابعدالطبیعه آشکار گردد. برای این منظور، او به «حکم» اهمیت خاصی مى‏دهد؛ زیرا در احکام محمولی به موضوعی نسبت داده مى‏شود که امکان خطا در آنها وجود دارد

بنابراین، برای شناخت ماهیت و ویژگى‏های علم از دید کانت، باید دیدگاه او را درباره احکام به طور کلی و احکام تألیفی پیشین به طور خاص بررسی کنیم؛ چراکه اولین معیار و اصل کانتی علم، همان امکان صدور احکام تألیفی پیشین در آن است

1 امکان احکام تألیفی پیشین

مى‏توان گفت: آغاز معرفت‏ شناسی کانت، بر ردّ ادعاهای مابعدالطبیعه عقلی وی به منظور شناخت حقایق جهان و ارزیابی قوای شناسایی انسان متمرکز است. او برای اجرای این طرح، در منطق استعلایی خود، از میان حکم، قضیه، استقرا و مانند آن، به حکم توجه دارد؛ زیرا بر آن است که تنها در حکم، محمول به موضوعی نسبت داده مى‏شود که مى‏تواند صادق یا کاذب باشد.417 اوسپس احکام را به «پیشین» و «پسین» و هر یک از آنها را نیز به «تحلیلی» و «ترکیبی» تقسیم مى‏کند. از این میان دو حکم، تحلیلی پیشین و ترکیبی (تألیفی) پیشین مورد نظر کانت است؛ زیرا در احکام تحلیلی پیشین، که مقدّم بر تجربه‏اند، محمول در مفهوم موضوع مندرج است و از این‏رو، صدور این‏گونه احکام، حکم و تألیف جدیدی دربر ندارد، در حالی که در احکام تألیفی پیشین، محمول در مفهوم موضوع مندرج نیست و از این‏رو، صدور این احکام ایجاد یک حکم، تألیف و در نهایت، معرفت جدیدی است؛ زیرا «محمول» چیزی است که از خارج به موضوع نسبت داده شده و تألیف جدیدی حاصل مى‏شود.418 از این‏رو، این احکام برای کانت به منظور تعیین معیار علم و علمی بودن دانش‏ها و معارف بشری اهمیت خاص مى‏یابند، تا آنجا که او حقّانیت و اعتبار ریاضیات، فیزیک، اخلاق و حتی مابعدالطبیعه را با معیار احکام تألیفی پیشین مورد بررسی قرار مى‏دهد

کانت برای احکام تألیفی پیشین دو ویژگی اساسی در نظر مى‏گیرد: کلّیت و ضرورت. وی بر آن است که آنچه موجب مى‏شود تمام قضایای پیشین ـ به معنای وسیع ـ ضروری باشند، تأثیر این قضایا در همه تفکرات ما درباره امور واقع و بخصوص تفکرات علمی است.419 به بیان دیگر، اصول و واقعیات موجود بر اساس احکام تألیفی پیشین، هم با واقعیت عینی عالم خارج مطابقت دارند و هم با ساختار ذهنی و عقلانی ما؛420 یعنی معقول هستند. بدین‏روی، مى‏توان گفت: از نظر کانت، حکم تألیفی پیشین محل تلاقی امور عینی با امور ذهنی است؛ یعنی تطابق واقعی بین امور عینی با مفاهیم ذهنی ما تنها با صدور احکام تألیفی پیشین واقعیت مى‏یابد که این امر به طور کامل، در فیزیک نیوتن وجود دارد. بنابراین، کانت مى‏گوید: کلّیت و ضرورت، که صفات ممیّزه احکام تألیفی پیشین هستند، زمینه‏ساز و معیار اصلی عینیت نیز هستند؛ چراکه «عینیت» در نظر کانت، همان مطابقت دادن امور ذهنی با امور خارجی است. به عبارت دیگر، «عینیت» پذیرش وجود قوانین کلی و ضروری در طبیعت است که احکام تألیفی پیشین بیانگر آنهایند

پس به نظر کانت، تنها احکام تألیفی پیشین هستند که علم و معرفت جدیدی دربر دارند یا تولید مى‏کنند. نیز چون این احکام دارای ویژگی «کلّیت» و «ضرورت» هستند، قوانین حاکم بر آنها عینی هستند؛ یعنی منطبق بر ساختار ذهنی انسان و عالم خارجی بوده و حقیقى‏اند. با این حساب، کانت مهم‏ترین معیار خود برای تفکیک علم از غیر علم را به دست مى‏دهد؛ یعنی در نظر او، «علم» معرفتی است واجد احکام تألیفی پیشین، و هر معرفتی که چنین نباشد علم نیست. از این‏رو، علم بودن مابعدالطبیعه نیز در گرو آن است که دارای این احکام باشد و اگر نباشد علم نیست. به گفته کانت، بر جا ماندن مابعدالطبیعه یا فرو ریختن آن و بالنتیجه، موجودیت آن یکسره در گرو حل این مسئله است. زیرا تنها این احکام هستند که ضمن تقدّم بر تجربه، دارای تألیف و اطلاع تازه‏ای هستند و علم جدیدی به وجود مى‏آورند، در حالی که احکام تحلیلی مفید علم جدیدی نیستند، بلکه تنها معانی به کار رفته در قضیه را توضیح مى‏دهند

کانت سپس بیان مى‏دارد: احکام مابعدالطبیعی عموما احکام تحلیلی پیشین هستند که در آنها محمول چیزی جدای از موضوع نیست، بلکه رابطه آنها تنها به اجمال و تفصیل بوده و صرفا اصل «امتناع تناقض» در آنها حاکم است. او با این معیار، ثابت مى‏کند دانش‏هایی همچون حساب، هندسه و فیزیک علم هستند؛ زیرا در آنها امکان تشکیل احکام تألیفی پیشین وجود دارد. برای مثال، این حکم که «جسم وزن دارد» در علم فیزیک، یک حکم تألیفی پیشین است؛ چون در نظر کانت، وزن داشتن در ذات جسم نیست و در این حکم، از بیرون بر آن حمل شده است. از این‏رو، او درباره فیزیک مى‏گوید

ما واقعا واجد فیزیک محضی هستیم که در آن، قوانین حاکم بر اشیا به نحو مقدّم بر تجربه، با همه ضرورتی که لازمه قضایای یقینی است، عرضه گشته است

او سپس از قوانین کلی و ضروری فیزیک، این قضیه را مثال مى‏آورد که جوهر باقی و ثابت است و امور حادث، همواره به موجب علت، بر طبق قوانین ثابت وجوب یافته است. بنابراین، چون صدور این‏گونه احکام در مابعدالطبیعه امکان‏پذیر نیست، نمى‏تواند علم به معنای کانتی باشد

2 کاربرد و محدودیت در عالم تجربه

دومین معیاری که از فلسفه کانت درباره علم بودن مى‏توان استنتاج کرد، تجربی بودن آن است؛ یعنی تنها شناخت و معرفتی را مى‏توان علم دانست که بر اساس تجربه بنا شده باشد. در واقع، کانت مى‏خواهد بگوید: تمام معرفت ما با تجربه آغاز مى‏شود؛ زیرا برای اینکه قوّه شناسایی به کار افتد، لازم است حواس ما از اشیا متأثر شوند و همین که حسّیات، که مواد خام و مصالح تجربه هستند، داده شدند، ذهن شروع به کار مى‏کند. به عبارت دیگر، کانت ضمن ردّ شهود عقلی و الهی برای انسان ـ یعنی اینکه انسان دارای هیچ‏گونه شهود و دریافت حضوری از حقایق غیر تجربی نیست ـ بر آن است که قوّه «شهود» را در انسان، تنها در شهود حسّی محدود نماید که این شهود نیز تنها از طریق مقولات حس ـ یعنی زمان و مکان ـ با دریافت داده‏های خارجی امکان‏پذیر مى‏گردد

پس نزد کانت، علم انسان دارای یک سرمنشأ و ریشه اساسی است که همان حس و تجربه است؛ زیرا تنها از طریق حسّ است که اعیان و داده‏های خارجی به ذهن داده مى‏شوند تا فهمیده شوند و در نتیجه، علم تولید شود. به بیان دیگر، حوزه کارکرد ذهن انسان تنها در قلمرو عالم تجربه است و عقل انسان خارج از این قلمرو، اعتبار خود را از دست داده، دچار تناقض مى‏شود. در واقع، نزد کانت، عالم تجربه تنها چهارچوب کلی است که علم انسانی، هم از آن برمى‏خیزد و هم در مرزهای آن محدود مى‏شود و نمى‏تواند درباره خارج از آن کاربردی داشته باشد. کانت برای نشان دادن این چهارچوب‏بندی و قالب‏های محدود، از تقسیم عالم به پدیدار و ناپدیدار استفاده مى‏کند و در نهایت، علم انسان را به عالم پدیدار محدود مى‏کند. نتیجه این عمل در درجه اول، نفی هرگونه شناخت عقلی و غیرتجربی برای انسان و در درجه دوم، محدودیت شناخت او در عالم پدیدار است. هرچند کانت واقعیت ناپدیدار را تصدیق مى‏کند، اما با این قالب‏بندی ذهن انسانی، آن را ناتوان از شناخت آنها مى‏داند. از این‏رو، او در تمهیدات، ضمن تصدیق قوّه عقل برای فراروی از عرصه تجربه، که عقل را دچار تعارضات اساسی مى‏کند، مى‏گوید

حواس فقط شاکله‏ای برای استفاده از مفاهیم محض فاهمه تهیه مى‏کند، نه خود آن مفاهیم محض را به نحو انضمامی؛ و اینکه شى‏ء مطابق با این شاکله را فقط در تجربه مى‏توان یافت که این محصول تصرف فاهمه در مواد حسّاسیت است ; بیان شده است که على‏رغم استقلال مفاهیم محض فاهمه و اصول ما از تجربه، و در واقع على‏رغم قلمرو ظاهرا وسیع‏تر استفاده از آنها، تعقّلِ هیچ امری فراتر از عرصه تجربه از طریق آنها ممکن نیست؛ زیرا که از آنها بجز تعیین صورت منطقی حکم به اقتضای شهودهای عرضه شده، دیگر هیچ ساخته نیست. و از آنجا که خارج از حیطه حسّاسیت ابدا شهودی وجود ندارد، این مفاهیمِ محض هیچ معنایی ندارند؛ زیرا هیچ طریقه‏ای برای نمایش انضمامی آنها وجود ندارد. بالنتیجه، همه این ذوات معقول و نیز مجموع آنها به تمامی، که عالم عقل یا معقول است، هیچ نیست، مگر تصویرهای مسئله‏ای که موضوع آن به خودی خود، کاملاً ممکن و حلّ آن با توجه به ماهیت فاهمه ما، بکلی ناممکن است؛ زیرا فاهمه ما یک قوّه شهود نیست، بلکه صرفا قوّه‏ای است که شهودهای حاصله را به یکدیگر در یک تجربه متصل مى‏سازد

3 زمینه و خاستگاه تجربی

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی:

پروژه دانشجویی مقاله موصوف صدق در نظریه «مطابقت» با pdf

علی م دیدگاه

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 پروژه دانشجویی مقاله موصوف صدق در نظریه «مطابقت» با pdf دارای 60 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد پروژه دانشجویی مقاله موصوف صدق در نظریه «مطابقت» با pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه دانشجویی مقاله موصوف صدق در نظریه «مطابقت» با pdf

چکیده  
1 نکات مقدّماتی  
1ـ1 تنوّع دیدگاه ها درباره موصوف صدق  
1ـ2 تفکیک میان موصوف اولیه و ثانویه صدق  
2 بررسی دیدگاه ها درباره موصوف صدق  
2ـ1 «جمله» به عنوان موصوف حقیقی صدق  
2ـ1ـ1 جملات بی معنا  
2ـ1ـ2 جملات انشایی  
2ـ2 «جمله خبری» به عنوان موصوف صدق و کذب  
2ـ2ـ1 نقد و بررسی  
2ـ2ـ1ـ1 دوری بودن تعریف «جمله خبری»  
2ـ2ـ1ـ2 جامع نبودن  
2ـ2ـ1ـ3 جمله نمی تواند موصوف صدق باشد  
2ـ3 «جمله ابدی» به عنوان موصوف صدق  
2ـ3ـ1 تبیین دیدگاه کواین  
2ـ3ـ2 نقد و بررسی  
2ـ3ـ2ـ1 عدم نجات از مشکلات نوع جمله ها  
2ـ3ـ2ـ2 انتزاعی بودن جملات ابدی  
2ـ3ـ2ـ3 تحویل ناپذیری همه جملات به جملات ابدی  
2ـ3ـ2ـ4 برداشت نادرست از قضیه  
2ـ4 «باور» به عنوان موصوف صدق  
2ـ4ـ1 تبیین دیدگاه برتراند راسل  
2ـ4ـ2 نقد و بررسی  
2ـ4ـ2ـ1 محتوای باور به عنوان موصوف حقیقی صدق  
2ـ4ـ2ـ2 تقدّم صدق بر باور  
2ـ 5 «حکم» (تصدیق) به عنوان موصوف صدق  
2ـ5ـ1 نقد و بررسی  
2ـ5ـ1ـ1 رابطه قضیه و تصدیق  
2ـ6 «قضیه» به عنوان موصوف صدق  
2ـ6ـ1 انواع دیدگاه ها درباره تعریف «قضیه»  
2ـ6ـ2 دیدگاه ویلیام آلستون  
2ـ6ـ3 قضیه از دیدگاه معرفت شناسان مسلمان  
2ـ6ـ3ـ1 قضیه لفظی موصوف حقیقی صدق و کذب نیست  
2ـ6ـ3ـ2 قضیه ذهنی به عنوان موصوف حقیقی صدق و کذب  
2ـ6ـ4 پاسخی به نظریه «مطابقت» مک تاگارت  
2ـ6ـ4ـ1 نقد و بررسی  
3 جمع بندی و نتیجه گیری  
منابع  
پى نوشت ها  

بخشی از منابع و مراجع پروژه پروژه دانشجویی مقاله موصوف صدق در نظریه «مطابقت» با pdf

ـ آیر، آ. ج.، زبان، حقیقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، دانشگاه صنعتی شریف، بی تا

ـ ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، شرح نصیرالدین الطوسی، تحقیق سلیمان دنیا، القسم الاول، بیروت، مؤسسه النعمان، بی تا

ـ ـــــ ، النجاه، ط. الثانیه، بی جا، بی نا، 1938

ـ ـــــ ، دانش نامه علائی منطق و فلسفه اولی، تصحیح احمد خراسانی، تهران، کتابخانه فارابی، 1360

ـ ـــــ ، عیون الحکمه، مع شرح عیون الحکمه، فخرالدین الرازی (سه جزء در یک مجلّد)، قم، اسماعیلیان، 1373، جزء اول

ـ اتکینسون، آر. اف.، درآمدی به فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوی نیا، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1369

ـ الاحمدنگری، عبدالنبی، موسوعه مصطلحات جامع العلوم، تحقیق رفیق العجم، بیروت، مکتبه لبنان ناشرون، 1997

ـ البیجوری، ابراهیم، حاشیه الباجوری علی السلّم فی علم المنطق، قاهره، مکتبه محمّدعلی صبیح و اولاده، 1966

ـ الساوی، زین الدین عمر بن سهلان، البصائر النصیریه فی علم المنطق، مع تعلیقات و شروح محمّد عبده، تحقیق رفیق العجم، بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1993

ـ المنطق عند الفارابی، تحقیق رفیق العَجَم، بیروت، دارالمشرق، 1985، ج 1

ـ الهروی، محمّدزاهد، رسالتان فی التصور و التصدیق القطب الرازی و صدرالدین الشیرازی، تحقیق مهدی شریعتی، قم، اسماعیلیان، 1416

ـ ـــــ ، شرح الرساله المعموله فی التصور و التصدیق، تحقیق مهدی شریعتی، قم، اعتماد، 1420

ـ پاپا، علی، فلسفه تحلیلی، تهران، طرح نو، 1382

ـ حلّی، حسن بن یوسف، الجوهر النضید شرح منطق التجرید، تصحیح محسن بیدارفر، قم، بیدار، 1381

ـ رازی، فخرالدین، الانارات فی شرح الاشارات، (بخش منطق)، تصحیح امیر فرهپور، پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه تهران

ـ ـــــ ، منطق الملخّص، تصحیح احد فرامرز قراملکی و آدینه اصغری نژاد، تهران، دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، 1381

ـ رسائل منطقیه فی الحدود و الرسوم للفلاسفه العرب، (رساله خوارزمی)، تحقیق عبدالامیر الاعسم، بی جا، دارالمناهل،

ـ سبزواری، ملّاهادی، شرح المنظومه (قسم المنطق)، تحقیق حسن حسن زاده آملی، (تهران، ناب، 1416

ـ صفوی، کورش، درآمدی بر معنی شناسی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، 1379

ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، بدایه الحکمه، تحقیق عباسعلی زارعی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1422

ـ ـــــ ، نهایه الحکمه، تصحیح غلامرضا فیّاضی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس سره)، 1378، ج 4

ـ غزالی، ابوحامد، محک النظر، تحقیق رفیق العجم، بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1994

ـ فاضل لنکرانی، محمّد، سیری کامل در اصول فقه، تهیه و تنظیم: محمّد دادستان، قم، فیضیه، 1378

ـ فرگه، گوتلوب، «اندیشه»، ترجمه محمود یوسف ثانی، مجله ارغنون، ش 7ـ8 «پاییز و زمستان 1374»، ص 87ـ112

ـ فولکیه، پل، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی، چ چهارم، تهران، دانشگاه تهران، 1370

ـ کاشف الغطاء، شیخ علی، نقد الآراء المنطقیه و حل مشکلاتها، بیروت، مؤسسه النعمان، 1411، ج 1

ـ مجتهد خراسانی، میرزا محمودآقا، رهبر خرد، چ سوم، تهران، خیّام، 1339

ـ مروین هیر، ریچارد، زبان اخلاق، ترجمه امیر دیوانی، قم، طه، 1383

ـ مصباح، محمّدتقی، آموزش فلسفه، چ سوم، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1382، ج 1

ـ منطق ابن زُرعه، (العباره، القیاس، البرهان)، تحقیق جیرار جیهامی و رفیق العجم، بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1994

ـ منطق ارسطو، تحقیق عبدالرحمن بَدَوی، بیروت، دارالقلم، 1980، الجزء الاول

ـ وارنوک، ج. فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ترجمه صادق لاریجانی، چ دوم، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1367، فصل «احساس گرایی»

ـ وارنوک، مری، فلسفه اخلاق در قرن بیستم، ترجمه ابوالقاسم فنائی، قم، بوستان کتاب، 1380، فصل «احساس گرایی»

ـ هاک، سوزان، فلسفه منطق، ترجمه سید محمّدعلی حجّتی، قم، طه، 1382

ـ یزدی، ملّاعبداللّه، الحاشیه علی تهذیب المنطق، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1363

- Alston, William P. “A Realist Conception of Truth”, in The Nature of Trurh, ed. Michael P. Lynch, London, A Bradford Book,

- —– , A Realist Conception of Truth, London, Cornal University Press,

- Austin, J. L., “Truth”, in Philosophical Papers, 3d Edition, Oxford University Press,

- Baldwin, Thomas, “Mc Taggart, John Mc Taggart Ellis”, in Routledge Encyclopedia of philosophy, ed. Edward Craig, London, Routledge, 1998, v

- Carr, Brian, “Truth”, in An Encyclopaedia of Philosophy, ed. G. H. R. Parkison, London, Routledge,

- David, Marian, Correspondence & Disqotation, Oxford: Oxford University Press,

- Evritt Nicholas & Fisher, Alec, Modern Epistemology: A New Introduction, New York, McGraw-Hill,

- Gale, Richard M., “Propositions, Judgments, Sentences, and Statements”, in The Encyclopedia of Philosophy, ed. Paul Edwards New York & London, Macmillan, 1967, v

- Hare, R. M. “Universalizability”, in Encyclopedia of Ethics, ed. Lawrance C. Becker, New York, Routledge, 2001, v

- —– , “Prescriptivism”, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, ed. Edward Craig, New York, Routledge, 1998, v

- Horwich, Paul, Truth, second edition, New York, Oxford University Press,

- James, William, The Meaning of Truth, Cambridge, Harvard University Press

- Kirkham, Richard L., Theories of Truth: A Critical Introduction, Massachusetts Instiute of Technology, Fourth printing,

- McTaggart, J. McT.E., The Nature of Existence, NewYork, Cambridge University Press, 1988,v

- —– , The Nature of Existence, New York, Cambridge University Press, 1988, v

- Quine, W. V. O., “Truth”, in The Nature of Truth, ed. Michael P. Lynch, London, A Bradford Book,

- —– , Ontological Rlativity and Other Essays, New York, Columbia University Press,

- —– , Word and Object, Cambridge, The M. I.T. Press,

- Russel, Bertrand, “The Philosophy of Logical Atomism”, in Logic and Knowledge, London, Routledge,

- —– , “On the Nature of Truth and Falshood”, in Theories of Truth, ed. Paul Horwich, England, Dartmouth,

- —– , “Truth and Falsehood”, in The Nature of Truth, ed. Michael P. Lynch, London, A Bradford Book,

- —– , My Philosophical Development, London, Routledge,

- —– , Theory of Knowledge, London, Routledge,

- Schneewind, J. B., “Mc Taggard, John Mc Taggart Ellis”, in The Ensyclopedia of philosophy, ed. paul Edwards, New York, & London, Macmillian, 1967, v

- Tarski, Alfred, “The Semantic Conception of Truth and the Foundations of Semantics”, in The Nature of Truth, ed. Michael P. Lynch, London, A Bradford Book,

چکیده

یافتن موصوف اولیه و اصیل صدق یکی از دغدغه های معرفت شناسانی است که از نظریه «مطابقت» در تعریف «صدق» دفاع می کنند. در این نوشتار، کوشش شده است ضمن طرح و نقد مهم ترین دیدگاه ها در این حوزه، دیدگاه مورد قبول نگارنده نیز تبیین شود. در این میان، نشان داده شده است که نه مطلق «جمله» به عنوان زنجیره ای درست ساخت و کامل از کلمات در زبان طبیعی، می تواند موصوف حقیقی صدق باشد، نه «جمله خبری» مورد ادعای تارسکی و نه «جمله ابدی» مورد ادعای کواین. افزون بر این، نشان داده شده است که بر خلاف تصور راسل، «باور» نیز نمی تواند موصوف حقیقی صدق باشد; زیرا «باور» به معنای «فعل باور کردن» از مقوله فعل بوده و از محدوده صدق و کذب خارج است. «باور» به معنای «تصدیق» نیز متأخّر از مرتبه صدق و کذب است. «تصدیق» به معنای «فهم صدق قضیه» است. پس ابتدا باید صدق و کذبی باشد تا متعلّق تصدیق واقع شود. باور به معنای «متعلَّق و محتوای باور» هم چیزی در عرض قضیه نیست، بلکه همان چیزی است که در اصطلاح، «قضیه» نامیده می شود. در نهایت، با توجه به مراحل قضیه، اثبات شده که موصوف حقیقی و اصیل صدق عبارت است از: قضیه معقوله یا مرحله ذهنی قضیه که حاکی از خارج است

کلیدواژه ها: مطابقت، موصوف صدق، جمله ابدی، باور، تصدیق، قضیه، قضیه معقوله

 

1 نکات مقدّماتی

نظریه «مطابقت» به عنوان کهن ترین و پرطرفدارترین نظریه در باب معیار ثبوتی صدق قضایا، دارای سه رکن اساسی است: مطابِق، مطابَق و نسبت مطابقت. به همین دلیل، برای تبیین دقیق این نظریه، باید دید اولا، مطابِق یا موصوف چیست؟ ثانیاً، مطابَق کدام است؟ و ثالثاً، نسبت مطابقت به چه معناست؟ می توان گفت: همه یا دست کم اکثریت قابل توجهی از اختلافات مدافعان نظریه «مطابقت» مربوط به تنوّع پاسخ هایی است که به هر یک از پرسش های سه گانه مزبور داده شده. در این نوشتار، به دنبال یافتن پاسخی معقول به پرسش نخست هستیم. به هر حال، اگر «صدق» یک صفت است، نخستین پرسشی که درباره آن مطرح می شود این است که موصوف آن چیست؟ چه چیزی را می توان متصف به صدق کرد؟ در این زمینه، می کوشیم تا ضمن بیان نکاتی مقدّماتی و طرح برخی از مهم ترین دیدگاه ها در این باره، دیدگاه مورد قبول خود را تبیین نماییم

1ـ1 تنوّع دیدگاه ها درباره موصوف صدق

گزینه های متعددی از سوی افراد گوناگون به عنوان موصوف صدق معرفی شده اند.1 از آن جمله، می توان به موارد ذیل اشاره کرد: جملات، نوع جمله ها، فرد جمله ها، باورها، اندیشه ها،2 ایده ها،3 افعال گفتاری، احکام، گزاره ها، تصدیقات، اظهارات و قضایا. برخی از کسانی که نتوانسته اند در این قسمت تعیین موضع کنند از اصطلاح کلی و مبهم «موصوف های صدق»4 استفاده کرده اند

روشن است که پرداختن به تک تک گزینه های ذکر شده، مجالی وسیع می طلبد، به ویژه آنکه حتی کسانی که بر روی یک اصطلاح درباره موصوف صدق توافق دارند، در تفسیر و تبیین آن باز هم اختلافات زیادی در میانشان مشاهده می شود. برای مثال، افراد زیادی «قضیه» را موصوف صدق دانسته اند، اما در اینکه منظور از «قضیه» چیست، دیدگاه های بسیاری مطرح شده است; و یا بعضاً مشاهده می شود که هرچند تعابیر مختلفی از سوی چند اندیشمند برای موصوف صدق مطرح شده است، اما با دقت معلوم می شود که اختلاف آنان صرفاً اختلافی لفظی و ظاهری است و حقیقت مدعای همه آنان یک چیز است; مثلا، یک معرفت شناس «جمله» را به معنایی گرفته که دیگری آن معنا را از «قضیه» اراده کرده است و یا منظور یک نویسنده از «باور» همان چیزی است که دیگری از «گزاره» اراده کرده. همین مسئله نیز حسّاسیت بحث «موصوف صدق» را افزایش می دهد. حتی اگر دو فیلسوف درباره موصوف صدق و تفسیر درست آن توافق داشته باشند، باز هم ممکن است درباره دلیل درستی آن اختلاف نظر داشته باشند; مثلا، یکی از پایگاه و موقعیت فلسفه زبانی از آن دفاع کند و دیگری از موقعیت و پایگاهی دیگر; یکی با تکیه بر رئالیسم از آن دفاع کند و دیگری با پیش فرض ایده آلیسم

بنابراین، معلوم می شود که در این موضوع، دیدگاه های متنوّع و متعددی وجود دارند. روشن است که ما نمی توانیم در این مقاله، به همه این دیدگاه ها بپردازیم. به همین دلیل، می کوشیم مهم ترین گزینه ها را با تکیه بر تقریرهای قوی ترین و مشهورترین مدافعان آنها مطرح کرده، به نقد و بررسی آنها بپردازیم

1ـ2 تفکیک میان موصوف اولیه و ثانویه صدق

یکی از مهم ترین دلایل تنوّع زیاد نظریات درباره «موصوف صدق»، عدم تفکیک یا عدم توجه به تفکیک موصوف های اولیه و ثانویه صدق است. توضیح آنکه امور فراوانی می توانند متصف به صدق و کذب شوند، اما در این میان، برخی از آنها اولا و بالذات متصف به این اوصاف می شوند و برخی دیگر ثانیاً و بالعرض. دسته نخست را «موصوف های اولیه صدق» می نامیم و دسته دوم را «موصوف های ثانویه صدق». موصوف های ثانویه صدق اموری اند که صدق یا کذب آنها از صدق یا کذب موصوف های صدق دیگر نشأت می گیرد. روشن است که در بررسی دیدگاه های مختلف، در جستوجوی موصوف اولیه صدق هستیم. به همین دلیل، به صرف اینکه ـ مثلا ـ جملات یا تصدیقات یا اندیشه ها یا ایده ها و امثال آن را می توان به صدق و کذب متصف نمود، نمی توان مسئله موصوف های صدق را حل شده تلقّی کرد. باید دید چرا جملات متصف به این وصف می شوند؟ آیا ذاتاً دارای چنین صفتی هستند و یا بالتبع متصف به صدق و کذب می گردند؟

2 بررسی دیدگاه ها درباره موصوف صدق

2ـ1 «جمله» به عنوان موصوف حقیقی صدق

یکی از گزینه های مشهور موصوف صدق، «جملات» است. این گزینه در میان معرفت شناسان معاصر مغرب زمین، مدافعان مشهوری نیز دارد.5 اما پیش از هر چیز لازم است منظور از «جمله» را بیان کنیم. «جمله» اصطلاحی زبان شناختی است که بیشتر در علوم ادبی کاربرد دارد. هر زنجیره کامل و درست ساختی از عبارات در زبان طبیعی را می توان «جمله» نامید. برای مثال، «هوا گرم است»، «عدالت خوب است»، «راست بگو»، «آیا در بسته است؟» اینها همگی جمله به شمار می روند; اما «عدالتْ خوب» و «آیا برف» و همچنین «علی، خوب، عدالت» جمله نیستند

2ـ1ـ1 جملات بی معنا

این فرض با این کلّیت، دارای اشکالات متعددی است. یکی از آنها مسئله جملات بی معناست; زیرا زبان صرفاً مشتمل بر جملات معنادار نیست، بلکه جملات بی معنا نیز در زبان به کار می روند. جملاتی که ساختاری کامل و درست ساخت دارند، اما معنای محصّلی ندارند; به تعبیر دیگر، جمله اند، اما معنای شناختاری ندارند; مانند: «چهارشنبه زرد است»، «مربع دایره است» و امثال آن

اما می توان در دفاع از این فرض و در پاسخ به این اشکال، گفت

اولا، اگر چیزی واقعاً و بر اساس تعریف دقیق اصطلاح، «جمله» باشد، تنها در یک صورت بی معناست و آن اینکه برخی یا همه مفردات آن، واژه هایی مهمل باشند; مانند «نارهت تختیاپ ایران است.»6 ولی این گونه جملات در زبان عادی به کار برده نمی شوند; جز در موارد خاصی همچون ذکر مثال برای جمله بی معنا و امثال آن. اما مثال هایی از قبیل مثال های پیش گفته («چهارشنبه زرد است» و «مربع دایره است») از سنخ جملات بی معنا نیستند. آنها معنادارند، اما کاذبند; یعنی محمولی که به موضوع نسبت داده شده با موضوع مرتبط نیست. به تعبیر دیگر، میان موضوع و محمول آنها رابطه ای برقرار نیست، نه اینکه از اساس فاقد معنا باشند

ثانیاً، صدق و کذب فرع بر معناداری است. همین که از صدق بحث می کنیم، خود به خود جملات بی معنا را از بحث خارج کرده ایم. بنابراین، حتی اگر بپذیریم که جملات بی معنایی داریم، دلیل بر نادرستی مدعای مذکور نیست; یعنی نمی توان وجود جملات بی معنا در زبان را دلیلی بر ردّ این فرض دانست

2ـ1ـ2 جملات انشایی

اشکال دیگری که بر کلّیت این فرض وارد است، اینکه بخش وسیعی از جملات، انشایی اند و هرگز نمی توان از صدق یا کذب آنها سخن به میان آورد. برای مثال، نمی توان از صدق یا کذب جملاتی همچون «امیدوارم که مصلح جهانی هر چه زودتر ظهور کند»، «برو به مدرسه» یا «ساعت چند است؟» سخن گفت. اصولا صدق و کذب یا به تعبیر دیگر، مطابقت با واقع یا عدم مطابقت با واقع فرع بر شأنیت حکایتگری و گزارشگری از واقع است، در حالی که جملات انشایی چنین شأنیتی ندارند

برخی از معرفت شناسان مسلمان در پاسخ به این اشکال، چنین گفته اند: صدق و کذب اصالتاً مربوط به جمله خبری هستند و جملات انشایی اولا و بالذات متصف به صدق یا کذب نمی شوند، اما ثانیاً و بالعرض قابلیت اتصاف به صدق و کذب را دارند.7 برای مثال، وقتی مراد از جمله سؤالی «آیا شما چنین سخنی نگفتید؟» این باشد که «شما چنین سخنی گفته اید» در آن صورت، قابلیت صدق و کذب دارد. اما اگر مراد از آن، استفهام واقعی باشد، هرگز قابلیت صدق و کذب ندارد. و یا در صورتی که گوینده بخواهد با ابراز جمله «عجب هوایی!» خبر از مطلوبیت هوا بدهد، قابلیت صدق و کذب پیدا می کند، اما اولا و بالذات صرفاً بیانگر تعجب گوینده جمله است; و یا اگر گوینده بخواهد با ابراز جمله «امیدوارم که مصلح جهانی هر چه زودتر ظهور کند» خبر از آرزوی قلبی خود بدهد قابلیت صدق و کذب دارد، وگرنه آرزویی بیش نیست

در عین حال، اشکال مذکور به قوّت خود باقی است; زیرا ما در پی یافتن موصوف حقیقی و اصلی صدق و کذبیم و نه اموری که به صورت ثانیاً و بالعرض متصف به صدق و کذب می شوند. بنابراین، با توجه به اشکال مزبور، می توان فرض نخست را به صورت ذیل اصلاح کرد

2ـ2 «جمله خبری» به عنوان موصوف صدق و کذب

تارسکی به عنوان یکی از مدافعان این ایده، تصریح می کند که منظور من از «جمله» در اینجا، چیزی است که معمولا در ادبیات از «جمله خبری» قصد می شود

فیلسوفان اسلامی9 نیز عموماً موصوف صدق را «جمله خبری» می دانند. البته تعابیر گوناگونی برای آن به کار می برند; همانند: «قول جازم»، «ترکیب تام خبری»، «ترکیب خبری» و «جمله خبری». «جمله خبری» بر اساس تعریف مشهور، به جمله ای گفته می شود که قابلیت صدق و کذب داشته باشد

2ـ2ـ1 نقد و بررسی

2ـ2ـ1ـ1 دوری بودن تعریف «جمله خبری»

چنین تعریفی از جمله خبری بر اساس نظریه «مطابقتِ صدق»، تعریفی دوری است; زیرا: بر اساس نظریه «مطابقت»، صدق عبارت است از «مطابقت خبر با واقع» و کذب عبارت است از: «عدم مطابقت خبر با واقع». حال اگر بخواهیم جمله خبری را با محوریت صدق و کذب پذیری تعریف کرده، بگوییم: جمله خبری جمله ای است که قابلیت اتصاف به صدق و کذب دارد، مبتلا به دور در تعریف خواهیم شد. تعریف «صدق» وابسته به چیزی است که فهم خود آن چیز وابسته به فهم صدق است. معرَّف (صدق) به چیزی (خبر) تعریف شده است که خود آن چیز به معرَّف تعریف می شود

گوتلوب فرگه، از معرفت شناسان و فیلسوفان بزرگ معاصر نیز این اشکال را تعمیم داده، معتقد است: اشکال دور موجب می شود که نه تنها تعریف صدق به مطابقت، بلکه هرگونه تعریفی از آن به شکست بینجامد; زیرا

در هر تعریفی، پاره ای از خصوصیات باید ذکر شوند و به هنگام اطلاق و حملِ تعریف بر موارد و مصادیق، همیشه همین سؤال پیش می آید که آیا صادق است که این خصوصیات در این مصداق هم وجود دارند یا نه؟ به این ترتیب، گرفتار دور خواهیم شد

البته راه حل خود وی این است که مفهوم «صدق» مفهومی منحصر به فرد و تعریف ناپذیر است

بیشتر فیلسوفان مسلمان این اشکال را نپذیرفته و به پاسخ آن پرداخته اند. در این زمینه، پاسخ های زیادی داده شده است. برخی سعی کرده اند با اصلاح تعریف خود از «جمله خبری»، این اشکال را پاسخ دهند و برخی دیگر از راه های دیگری به پاسخ آن پرداخته اند.12 برای مثال، ابن سینا پس از طرح این شبهه، در پاسخ آن می گوید

و المختار عندنا اَنّ ماهیه الخبر غنیه عن التعریف

فخر رازی نیز پس از طرح شبهه و پاسخ هایی که به آن داده شده، معتقد است: هیچ یک از آنها نتواسته است از عهده پاسخ برآید; اما خود وی نیز در نهایت، همان پاسخ ابن سینا را بهترین پاسخ دانسته، تصریح می کند که مفهوم «خبر» مفهومی بدیهی و بی نیاز از تعریف است

خواجه نصیرالدین طوسی در پاسخ به این اشکال می گوید: صدق و کذب از اعراض ذاتی خبرند. بنابراین، تعریف «خبر» با استمداد از این دو، تعریفی «رسمی» است که برای تفسیر این واژه (اسم) و تعیین معنای آن از میان سایر انواع ترکیبات آورده می شود و این هرگز دور نیست; زیرا بعضاً چیزی که به حسب ماهیت و ذات خود، امری واضح و بدیهی است، به دلایلی و در مواقعی با امور دیگر مشتبه می شود; اما عوارض ذاتی آن، که بی نیاز از تعریف هستند، با عوارض ذاتی امور دیگر مشتبه نمی شوند. در چنین مواقعی، هدف از ذکر عوارض ذاتی یک شیء، تعیین آن شیء و ابهام زدایی از آن و جلوگیری از درهم آمیختگی آن با امور دیگر است. اما دور در صورتی است که خود آن اعراض نیز برای بیان، محتاج آن شیء بودند، در حالی که در معنای «صدق» و «کذب» ابهام و التباسی نیست. بنابراین، می توانیم در تعریف «ترکیب خبری» بگوییم

چیزی است که تعریف صدق و کذب شامل آن می شود

به نظر می رسد بهترین پاسخ به اشکال «دور» پاسخی است که ملّاعبداللّه یزدی صاحب کتاب حاشیه مطرح کرده است. وی می گوید: ذکر واژه «خبر» در تعریف «صدق» و «کذب» هیچ ضرورتی ندارد. «صدق» یعنی: مطابقت با واقع، و «کذب» یعنی: عدم مطابقت با واقع. ذکر خبر در این تعریف، قیدی توضیحی است. وی در تعریف «صدق» و «کذب» می گوید

الصدق هو المطابقه للواقع و الکذب هو اللامطابقه للواقع، و هذا المعنی لایتوقّف علی معرفه الخبر و القضیه; فلا دور

2ـ2ـ1ـ2 جامع نبودن

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی:

پروژه دانشجویی مقاله ارزیابی ادلّه و مبانی نظریه حدوث نفس با pdf

علی م دیدگاه

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 پروژه دانشجویی مقاله ارزیابی ادلّه و مبانی نظریه حدوث نفس با pdf دارای 39 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد پروژه دانشجویی مقاله ارزیابی ادلّه و مبانی نظریه حدوث نفس با pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

 

بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه دانشجویی مقاله ارزیابی ادلّه و مبانی نظریه حدوث نفس با pdf

چکیده  
مقدّمه  
خلاصه اقوال  
خلاصه ادلّه «حدوث نفس و عدم تقدّم آن بر بدن»  
بررسی تفصیلی ادلّه  
دلیل اول  
دلیل دوم  
بررسی دلیل اول و دوم  
دلیل سوم  
بررسی دلیل سوم  
دلیل چهارم  
بررسی دلیل چهارم  
دلیل پنجم  
بررسی دلیل پنجم  
دلیل ششم  
بررسی دلیل ششم  
دلیل هفتم  
دلیل هشتم  
بررسی دلیل‏های هفتم و هشتم  
دلیل نهم  
بررسی دلیل نهم  
دلیل دهم  
بررسی دلیل دهم  
دلیل یازدهم  
بررسی دلیل یازدهم  
نتیجه‏گیری  
••• منابع  
پی نوشت ها:  

بخشی از منابع و مراجع پروژه پروژه دانشجویی مقاله ارزیابی ادلّه و مبانی نظریه حدوث نفس با pdf

ـ ابن‏سینا، الشفاء، الطبیعیات، ج 2 (النفس)، تحقیق سعید زاید، قم، کتابخانه آیه‏اللّه مرعشی نجفی، 1404ق

ـ ابن هروی، محمّدبن شریف نظام‏الدین احمد، انواریه (ترجمه و شرح حکمه‏الاشراق سهروردی)، تهران، امیرکبیر، چ دوم، 1363

ـ رازی، فخر، المباحث المشرقیه فی علم الالهیات و الطبیعیات، قم، بیدار، چ دوم، 1411ق

ـ سبزواری، ملّاهادی، شرح المنظومه، تعلیقه حسن حسن‏زاده آملی، قم، ناب، 1416ق

ـ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چ دوم، 1375

ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، تفسیر المیزان، قم، انتشارات اسلامی، 1363

ـ طوسی، نصیرالدین، تلخیص المحصل، بیروت، دارالاضواء، چ دوم، 1405ق

ـ قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1384

ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، داراحیاء التراث، چ سوم، 1981م

ـ ـــــ ، مجموعه رسائل فلسفی، تهران، حکمت، 1375

چکیده

تاکنون، در باب حدوث یا قدمِ نفس، دست‏کم هفت نظریه مختلف را از قول دانشمندان گوناگون نقل کرده‏اند. امّا اکثر فلاسفه به ویژه فلاسفه مسلمان، به رغم اختلاف در نحوه حدوث نفس، درباره اصل «حدوث نفس و عدم تقدّم آن بر بدن» اتفاق‏نظر داشته‏اند. ابن‏سینا و پیروان او نفس را روحانیه الحدوث و روحانیه البقاء می‏دانند؛ در حالی که پیروان حکمت متعالیه نفس را در ابتدای پیدایشْ جسمانی، و در ادامه زندگی روحانی دانسته‏اند

از کلمات ابن‏سینا به ویژه در شفا، دست‏کم دو دلیل برای نظریه «حدوث نفس همراه بدن و عدم تقدّم آن بر بدن» به دست می‏آید. ملّاصدرا نیز سه دلیل از طرفداران «قدم نفس» را نقل و نقد می‏کند و بیش از ده دلیل را به نفع «حدوث نفس و عدم تقدّم آن بر بدن» می‏آورد؛ وی پاره‏ای از آنها را می‏پذیرد و انتقادات دیگران و ایرادات احتمالی را دفع می‏نماید. بی‏تردید، بسیاری از ادلّه نقلی، ظهور در «حدوث نفسْ پیش از بدن» دارند. در این مقاله، با نقد ادلّه فلاسفه بر «حدوث نفسْ همراه یا پس از بدن»، تعارض ادعایی میان عقل و ظاهر نقل را رفع کرده‏ایم

کلیدواژه‏ها: نفس، بدن، حدوث، قدم

مقدّمه

مباحث مرتبط با نفس از دیرباز مورد اهتمام ویژه فلاسفه و سایر اندیشمندان قرار داشته و نفس، همواره موضوعی مهم برای بحث‏های عقلی و تضارب آرا بوده است. البته چون ممکن است بحث از نفسْ از احوال و عوارض ذاتیه «موجود بما هو موجود» به شمار نرود (و زیرمجموعه مباحث «امور عامّه» و «الهیات به معنای اعم» نباشد و از مسائل فلسفه اولی قلمداد نشود)، فلاسفه احکام مربوط به نفس را گاهی به صورت علمی مستقل و با عنوان «علم‏النفس (فلسفی)» بررسی کرده‏اند

اهمیت مباحث نفس بر هیچ‏کس پوشیده نبوده و نیست. امّا پیوند میان مباحث خودشناسی و خداشناسی در قرآن کریم[4] و کلمات شریف معصومان علیهم‏السلام، اهمیت علم‏النفس را نزد فیلسوف مسلمان دوچندان کرده است. به علاوه، آیات الهی و رهنمودهای معصومان علیهم‏السلام در خصوص نفس، افق‏های جدیدی را پیش‏روی اندیشمند مسلمان قرار داده است. با وجود این، سازگار کردن دستاوردهای عقلی با ظواهر شرع ـ که یکی از دغدغه‏های همیشگی فلسفه اسلامی بوده است[5] ـ مسئله‏ای مستقل و چالشی مهم برای فیلسوف مسلمان به شمار می‏رود.[6]

در حالی که اکثر متکلمان به پیروی از بسیاری از ظواهر شرع و ادلّه نقلی به طرفداری از نظریه «پیدایش نفس پیش از بدن» پرداخته‏اند، تقریبا همه فلاسفه مسلمانْ خلقت نفس قبل از بدن را محال دانسته و به نوعی قائل به حدوث نفس، همراه با بدن یا پس از آن، شده‏اند. در این مقاله، قصد داریم از یک‏سو ادلّه فلاسفه بر حدوث نفس و استحاله تقدّم نفس بر بدن را به بررسی بگذاریم و از سوی دیگر، اشکالات متکلمان و مدافعان نظریه «پیدایش نفس پیش از بدن» را مورد نقد قرار دهیم

 

خلاصه اقوال

ملّاهادی سبزواری در باب پیدایش نفس، هفت قول مختلف را نقل کرده است

1 نفسْ قدیم است، هم از حیث ذات و هم از نظر زمان (این قول منسوب به غلات است)

2 نفس، اگرچه ذاتا حادث است، امّا زمانا قدیم شمرده می‏شود؛ آن‏هم در یک سلسله عرضی (این نظر متعلّق به قائلین به تناسخ است)

3 نفس، ذاتا حادث و زمانا قدیم است؛ امّا قدیم بودن آن در یک سلسله طولی است، آن‏هم به همان صورت نفس (هرچند محقّق سبزواری، صاحب این نظریه را معرفی نکرده است؛ امّا گویا نظام‏الدین هروی چنین نظری دارد[7])

4 نفس ذاتا حادث و زمانا قدیم است، آن‏هم در یک سلسه طولی؛ ولی نه به صورت نفس، بلکه به صورت عقل (به گفته ملّاصدرا، و به اعتقاد ملّاهادی سبزواری، این قول از افلاطون است)

5 نفس حادث است، امّا پیش از حدوث بدن (نظر برخی از حکما و متکلمان چنین است)

6 نفس حادث است، ولی همراه با حدوث بدن (به گفته ملّاهادی سبزواری، بیشتر حکما و متکلمان[8] قائل به این قول هستند)

7 نفس حادث است، به همان حدوث بدن؛ بلکه اساسا حدوث نفس همان حدوث بدن است (ملّاصدرا بر این عقیده است).[9]

طبیعی است که بررسی همه این نظریات و ارزیابی ادلّه آنها، متناسب با حجم نوشتار حاضر نیست. از این‏رو، ما با صرف‏نظر از جزئیات این اقوال و ادلّه آنها، بحث خود را بر روی «بررسی ادلّه حدوث نفس و عدم تقدّم آن بر بدن» متمرکز می‏کنیم

 

خلاصه ادلّه «حدوث نفس و عدم تقدّم آن بر بدن»

دلیل اول. نفوس قطعا متعدد هستند، نه واحد؛ امّا اگر نفس قبل از بدن موجود باشد، نمی‏تواند متکثر باشد

دلیل دوم. نفوس، که قطعا متعدد هستند، نوع واحدی دارند؛ تشخص نفوس متکثرِ واحد بالنوع، به اعراض مفارق است؛ اعراض مفارق حتما عللی حادث و زمانی دارند؛ پس تشخص نفس نیز حادث خواهد بود؛ در نتیجه، خودِ نفس نیز حادث خواهد بود

دلیل سوم. اگر نفس موجودی مجرّد و قدیم باشد، باید جوهری کامل داشته و فاقد حرکت باشد؛ در حالی که نفسْ ناقص است، زیرا بالوجدان دارای حرکت و استحاله است

دلیل چهارم. اگر نفس موجودی مجرّد و قدیم باشد، باید جوهری کامل داشته و از آلات و قوا بی‏نیاز باشد؛ در حالی که نفسْ ناقص است، زیرا محتاج آلات و قوای نباتی و حیوانی است

دلیل پنجم. اگر نفس موجودی قدیم و مجرّد از عوارض مفارق باشد، نوعِ آن منحصر در فرد خواهد بود (و در نتیجه، هر انسانی نوع ویژه و خاصی خواهد بود، و طبعا انسان‏ها انواع متعدد و مختلف می‏شوند)؛ در حالی که نفوس انسانی، در عین وحدتِ نوع، متکثر هستند

دلیل ششم. چون نفسْ موجودی است که بدون بدنْ فاقد فعل و انفعال است، اگر قبل از بدن موجود باشد، تعطیل نفس و قوای آن از تصرّف و تدبیر بدن و هر فعل و انفعالی پیش می‏آید؛ در حالی که تعطیل محال است (زیرا مبادی عالیه حکیم هستند و موجود معطل و عبث را ایجاد نمی‏کنند.)

دلیل هفتم. اگر نفس قبل از بدن موجود باشد، مجرّد خواهد بود و میان آن و سایر مجرّدات تامّه، مانع و شاغلی نخواهد بود؛ در نتیجه، کامل خواهد بود و استکمال آن متصور نخواهد بود. لذا، تصرّف و تعلّق نفس به بدن، تضییع آن به شمار می‏رود

دلیل هشتم. اگر نفس قبل از بدن موجود باشد، مجرّد خواهد بود و چون اتفاق و تجدد حالات در عالم مجرّدات تام نیست تا مخصص نفس بشوند، تعلّق هر نفسی به هر بدنی مستلزم ترجیح بلامرجح است

دلیل نهم. اگر نفوس و انوار مدبّره قبل از بدن خلق شده باشند و بعضی از آنها هرگز به هیچ بدنی تعلّق نگیرند، تعطیل لازم می‏آید. همچنین، اگر زمانی باشد که همه نفوس صاحب بدن شده باشند، چون بدن‏ها بی‏نهایت هستند، حتما برخی از بدن‏ها بدون نفس و عبث خواهند بود

دلیل دهم. چون بدن‏ها بی‏نهایت هستند، و هر بدنی نفس خاصی را می‏طلبد، اگر نفوس پیش از بدن‏ها موجود باشند، آنها هم بی‏نهایت خواهند بود؛ امّا بی‏نهایت نفس، مستدعی بی‏نهایت جهت در عقول است که امری محال شمرده می‏شود، زیرا مستلزم بی‏نهایت جهت و خصوصیت در واجب تعالی است

دلیل یازدهم. اگر نفس قبل از بدن موجود باشد، مجرّد از بدن خواهد بود و پس از تعلّق به بدن، هم مجرّد از مادّه خواهد بود و هم مخالط با آن

بررسی تفصیلی ادلّه

در این بخش از مقاله، با تفصیل بیشتری، به بیان ادلّه حدوث نفس می‏پردازیم و تاحدودی، مقدّمات استدلال‏ها را تفکیک می‏کنیم تا از این رهگذر، مقدّماتی که ممکن است اشکال مبنایی داشته باشند مشخص شوند. ضمنا تلاش خواهیم کرد حتی‏الامکان برخی از پیش‏فرض‏ها و مبانی پوشیده استدلال‏ها را نیز روشن کنیم

دلیل اول

این دلیل، که از ابن‏سینا است، مورد قبول ملّاصدرا و بسیاری از فلاسفه دیگر[10] نیز واقع شده است

إنّ الانفس الانسانیه لم تکن قائمه مفارقه للابدان ثم حصلت فی الابدان، لان الانفس الانسانیه متفقه فی النوع و المعنی، فإذا فرض أن لها وجودا لیس حادثا مع حدوث الابدان، بل هو وجود مفرد، لم یجز أن تکون النفس فی ذلک الوجود متکثره

و ذلک لان کثره الأشیاء إمّا أن تکون من جهه الماهیه و الصوره، و إمّا أن یکون من جهه النسبه إلی العنصر و المادّه المتکثره بما تتکثر به من الامکنه الّتی تشتمل علی کلّ مادّه فی جهه و الازمنه الّتی تختص بکلّ واحد منها فی حدوثه و العلل القاسمه إیّاها، و لیست متغایره بالماهیه و الصوره، لان صورتها واحده. فإذن إنّما تتغایر من جهه قابل الماهیه أو المنسوب إلیه الماهیه بالاختصاص، و هذا هو البدن. و أمّا إذا أمکن أن تکون النفس موجوده و لا بدن، فلیس یمکن أن تغایر نفس نفسا بالعدد و هذا مطلق فی کلّ شی‏ء، فإن الأشیاء الّتی ذواتها معان فقط و قد تکثرت نوعیاتها بأشخاصها فإنّما تکثرها بالحوامل و القوابل و المنفعلات عنها أو بنسبه ما إلیها و إلی أزمنتها فقط و إذا کانت مجرده أصلا لم تتفرق بما قلنا. فمحال أن یکون بینها مغایره و تکثر، فقد بطل أن تکون الانفس قبل دخولها الابدان متکثره الذات بالعدد

و أقول: و لا یجوز أن تکون واحده الذات بالعدد، لانّه إذا حصل بدنان حصل فی البدنین نفسان. فإمّا أن تکونا قسمی تلک النفس الواحده، فیکون الشی‏ء الواحد الّذی لیس له عظم و حجم منقسما بالقوّه، و هذا ظاهر البطلان بالاصول المتقرره فی الطبیعیات و غیرها. و إمّا أن تکون النفس الواحده بالعدد فی بدنین، و هذا لایحتاج أیضا إلی کثیر تکلّف فی إبطاله.[11]

این استدلال را می‏توان این‏گونه تقریر کرد

مقدّمه اول. اگر نفس قبل از بدن موجود باشد،[12] یکی از پنج حالت زیر پیش می‏آید

الف) پیش از تعلّق به بدن فقط یک نفس داریم، و پس از تعلّق به بدن نیز فقط یک نفس خواهیم داشت و نفس متکثر نخواهد شد؛

ب) پیش از تعلّق به بدن فقط یک نفس داریم، امّا پس از تعلّق به بدن متکثّر می‏شود؛

ج) نفوس متعدد و متکثر هستند و عامل تکثر آنها، و تمایزشان از یکدیگر، ذات و ماهیت نفوس است (یعنی تمایز نفوس به ذات و ذاتیات آنهاست)؛

د) نفوس متکثر هستند و عامل تکثر آنها عوارض لازم آنهاست؛

ه.) نفوس متکثر هستند و عامل تکثر آنها عوارض مفارق و اعراض غریبه آنهاست

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

کلمات کلیدی:

<      1   2   3   4   5   >>   >

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ